قمیر

لغت نامه دهخدا

قمیر. [ ق َ ] ( ع ص ) بکر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . || بازنده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). مقامر. ( تاج المصادر بیهقی ). ج ، اقمار چون نصیر و انصار. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( تاج العروس ).

قمیر. [ ق ُ ] ( اِخ ) قمار است که آن شهری است در هندوستان که عمود قماری از آنجا آورند. ( برهان ) :
چون یاد بر آن دو زلف چیری گیرد
آفاق دم عود قمیری گیرد.
عنصری.
رجوع به قمار شود.

قمیر. [ ق ُ م َ ] ( ع اِ مصغر ) مصغر قمر. ( منتهی الارب ). رجوع به قمر شود.

قمیر. [ ق َ ] ( اِخ ) بطنی است از عرب. ( اللباب فی تهذیب الانساب ).

قمیر. [ ق ُ م َ ] ( اِخ ) ( بنو... ) بطنی است. ( منتهی الارب ). بنوقمیر از دوده هواره از قبیله بربر است. رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 364 شود.

قمیر. [ ق ُ م َ ] ( اِخ ) ابن حبشةبن سلول از خزاعه از ازداز قحطان جد جاهلی است. ( الاعلام زرکلی ج 2 ص 798 ).

قمیر. [ ق ُ م َ ] ( اِخ ) ابن مالک بن سواد از انصار است و فرزندان وی به بنوقمیر و قمیری نامیده میشوند. ( از اللباب ).

فرهنگ فارسی

بن مالک بن سواد از انصار است و فرزندان وی به بنو قمیر و قمیری نامیده میشوند .

پیشنهاد کاربران

بپرس