قمعه

لغت نامه دهخدا

( قمعة ) قمعة. [ ق َ م َ ع َ ] ( ع اِ ) مگس ریز که بر شترو آهو نشیند در شدت گرما. ج ، مقامع برغیر قیاس. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || سر. ( منتهی الارب ). رأس. ( اقرب الموارد ). || سر کوهان شتر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || طرف حلقوم و در تهذیب آمده طبق حلقوم و آن مجرای نفس است تا شش و جمعِ آن قُمَع است. ( از اقرب الموارد ).

قمعة. [ ق َ م ِ ع َ ] ( ع ص ) شتر ماده آرزومند نر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

قمعة. [ ق ُ م َ ع َ ] ( ع اِ ) برگزیده و خیار مال. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

قمعة. [ ق ُ ع َ ] ( ع اِ ) سربند انبان و جز آن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || گزیده مال یامخصوص است به شتر. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( اِمص ) برگزیدگی چیزی. ( منتهی الارب ). و آن اسم است اقماع را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

قمعة. [ ق َ ع َ ] ( اِخ ) دوده ای است از علیمین. رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 123 شود.

قمعة. [ ق َ م َ ع َ ] ( اِخ ) ابن الیاس بن مضر. جد بنوقمعه است. رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 348 شود.

قمعة. [ ق َ م َ ع َ ] ( اِخ ) قلعه ای است در یمن. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ).

قمعة. [ ق ُ ع َ ] ( اِخ ) آب و باغستانی است در یمامه از محمدبن ادریس بن ابی حفصه. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

آب و باغستانی است در یمامه از محمد بن ادریس بن ابی حفصه .

پیشنهاد کاربران

بپرس