قمع


معنی انگلیسی:
suppression, battering

لغت نامه دهخدا

قمع. [ ق َ ] ( ع مص ) به عمود زدن کسی را. || چیره شدن بر کسی و خوار و ذلیل گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) : امن راهها و قمع مفسدان... به سیاست منوط. ( کلیله و دمنه ).
هادی امت و مهدی زمان کز قلمش
قمع دجال صفاهان به خراسان یابم.
خاقانی.
- قمع کردن ؛ چیره شدن و ریشه کن کردن. قلع وقمع کردن : به اتفاق روی به هیاطله نهادندو ایشان را قمع کردند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 94 ). || سر نهادن بر سر خیگ. || برگردانیدن کسی را از خواسته وی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || زدن سر کسی را. ( منتهی الارب ). زدن اعلای سر کسی را. ( از اقرب الموارد ). || درآمدن در چیزی. || رد کردن و سوختن سرما گیاه را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || خوردن آبی را که در مشک بود. ( منتهی الارب ). سخت آشامیدن آب مشک را. ( از اقرب الموارد ). || فروشدن شراب در گلو بی کشیدن. || خاموش شدن برای کسی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( ص ) اسب که در یکی از دو زانوی آن درشتی و سطبری باشد. ( منتهی الارب ). از عیوبی است که در اسب پدید آید. رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 27 شود. || ( اِ ) سر خنورهای سرتنگ که بر سر آن گذاشته روغن و جز آن در وی ریزند و به کسر قاف مشهورتر است. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، اقماع. ( اقرب الموارد ). || آنچه ملصق باشد در اسفل خرما و غوره و مانند آن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، قُموع. ( اقرب الموارد ). زواید است که بالای بادنجان و خرما و انگور و امثال آنها میباشد پیوسته بشاخه درخت. ( فهرست مخزن الادویة ).

قمع. [ ق َ م َ ] ( ع مص ) کوهان کردن و فراهم آمدن پیه در کوهان. || سفوف کردن دواء. || خاشاک افتادن در چشم. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || تباه شدن کنج چشم کسی و سرخ شدن آن یا برگشتن رنگ گوشت کنج چشم و آماس کردن آن یا کم نزدیک بین شدن و تاریک بین شدن آن. ( اقرب الموارد ). || گزیدن پشه آهو را یا دررفتن به بینی آن و تکان دادن آهو سر خود را بدین علت. ( اقرب الموارد ).

قمع. [ ق َ م َ ] ( ع اِ ) غبارمانندی که در هوا بالا برآید. || سر حلقوم و طرف آن یا طبق حلقوم که مجرای دم است تا شش. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) کش که در بن مژه دمد یا فسادی است که که در کنج چشم حادث شود و سرخی یا برگشتگی رنگ گوشت کنج چشم و آماس آن و کمی بینائی اشک [ ؟ ] از روانی اشک و قَموع و اَقْمَع نعت است از آن. ( منتهی الارب ). || درشتی و سطبری سر پی پاشنه اسب و نیزسطبری یکی از دو زانوی اسب. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( اِ ) استخوانکی است برآمده در نای گلو. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ج ِ قَمَعَه است به معنی طرف حلقوم و سر کوهان شتر. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قمعه شود.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

باعمودزدن، سرکوب کردن، خواروذلیل کردن، سرکوبی
علتی است مانند تخمه . جمع قمعه

فرهنگ معین

(قَ مْ ) [ ع . ] (مص م . ) سرکوب کردن ، خوار کردن .
(قِ مَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) زدن با عمود. ۲ - سرکوب کردن . ۳ - خوار گردانیدن ، ذلیل کردن . ۴ - (اِمص . ) سرکوبی . ۵ - فرو نشاندگی .

فرهنگ عمید

۱. سرکوب کردن: خشت از سر خم برکند، باده ز خم بیرون کند / وآنگه به قمعی افکند در قصعهٴ مروانیه (منوچهری: ۱۰۱ ).
۲. سرکوبی.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
. مَقامِع جمع مِقْمَعَة به معنی گرز است اصل آن به معنی ردع و دفع است، زیرا دشمن با آن دفع می‏شود یعنی برای اهل آتش گرزهائی از آهن.در نهج البلاغه خطبه 159 در وصف رسول خدا «صلی اللَّه علیه و آله» فرموده: «وَقَمَعَ بِهِ الْبِدَعَ الْمَدْخُولَةَ» خدا وسیله آن حضرت بدعتهای وارده را دفع کردو کوبید. این لفظ فقط یکبار در قرآن مجید آمده است.

مترادف ها

suppression (اسم)
جلوگیری، محو، فرونشانی، توقیف، قمع، موقوف سازی

battering (اسم)
قمع

پیشنهاد کاربران

بپرس