هادی امت و مهدی زمان کز قلمش
قمع دجال صفاهان به خراسان یابم.
خاقانی.
- قمع کردن ؛ چیره شدن و ریشه کن کردن. قلع وقمع کردن : به اتفاق روی به هیاطله نهادندو ایشان را قمع کردند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 94 ). || سر نهادن بر سر خیگ. || برگردانیدن کسی را از خواسته وی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || زدن سر کسی را. ( منتهی الارب ). زدن اعلای سر کسی را. ( از اقرب الموارد ). || درآمدن در چیزی. || رد کردن و سوختن سرما گیاه را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || خوردن آبی را که در مشک بود. ( منتهی الارب ). سخت آشامیدن آب مشک را. ( از اقرب الموارد ). || فروشدن شراب در گلو بی کشیدن. || خاموش شدن برای کسی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( ص ) اسب که در یکی از دو زانوی آن درشتی و سطبری باشد. ( منتهی الارب ). از عیوبی است که در اسب پدید آید. رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 27 شود. || ( اِ ) سر خنورهای سرتنگ که بر سر آن گذاشته روغن و جز آن در وی ریزند و به کسر قاف مشهورتر است. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، اقماع. ( اقرب الموارد ). || آنچه ملصق باشد در اسفل خرما و غوره و مانند آن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، قُموع. ( اقرب الموارد ). زواید است که بالای بادنجان و خرما و انگور و امثال آنها میباشد پیوسته بشاخه درخت. ( فهرست مخزن الادویة ).قمع. [ ق َ م َ ] ( ع مص ) کوهان کردن و فراهم آمدن پیه در کوهان. || سفوف کردن دواء. || خاشاک افتادن در چشم. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || تباه شدن کنج چشم کسی و سرخ شدن آن یا برگشتن رنگ گوشت کنج چشم و آماس کردن آن یا کم نزدیک بین شدن و تاریک بین شدن آن. ( اقرب الموارد ). || گزیدن پشه آهو را یا دررفتن به بینی آن و تکان دادن آهو سر خود را بدین علت. ( اقرب الموارد ).
قمع. [ ق َ م َ ] ( ع اِ ) غبارمانندی که در هوا بالا برآید. || سر حلقوم و طرف آن یا طبق حلقوم که مجرای دم است تا شش. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) کش که در بن مژه دمد یا فسادی است که که در کنج چشم حادث شود و سرخی یا برگشتگی رنگ گوشت کنج چشم و آماس آن و کمی بینائی اشک [ ؟ ] از روانی اشک و قَموع و اَقْمَع نعت است از آن. ( منتهی الارب ). || درشتی و سطبری سر پی پاشنه اسب و نیزسطبری یکی از دو زانوی اسب. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( اِ ) استخوانکی است برآمده در نای گلو. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ج ِ قَمَعَه است به معنی طرف حلقوم و سر کوهان شتر. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قمعه شود.بیشتر بخوانید ...