قمز

لغت نامه دهخدا

قمز. [ ق َ م َ ] ( ع ص ) ناکس فرومایه بی خیر. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || رایگان از هر چیزی. ( منتهی الارب ).

قمز. [ ق َ ] ( ع مص ) فراهم آوردن چیزی. ( منتهی الارب ). جمع کردن. ( اقرب الموارد ). || گرفتن چیزی به اطراف انگشتان. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). گویند: الکلأ هنا قمز قمز؛ ای منقطع غیرمتراص ؛ بریده و نابهم چسبیده. ( منتهی الارب ).در اقرب الموارد نویسد: قُمَزٌ قُمَزٌ؛ ای متقطع.

قمز. [ ق ِ م ِزز ] ( ع اِ ) لبن الخیل است بضبط ابن بطوطة. رجوع به رحله ابن بطوطه و رجوع به قِمِر شود.

فرهنگ فارسی

لبن الخیل است بضبط ابن بطوطه

پیشنهاد کاربران

بپرس