قمحه

لغت نامه دهخدا

( قمحة ) قمحة. [ ق ُ ح َ ] ( ع اِ ) زعفران. || سپیچه که بر شراب افتد. || ورس. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به قمحان شود. || مقدار یک دهان از پِست وجز آن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). یک کف از داروها که در آب کنند و فرق آن با سفوف آن است که سفوف داروی بی آب و خشک باشد. ( یادداشت مؤلف ).

قمحة. [ ق َ ح َ ] ( ع اِ ) حبة قمح. ( از اقرب الموارد ). || دوایی است که آن را قصب الزریره خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ). رجوع به قصب الزریره شود. || مهذب الاسماء قمحة را بمعنی آنچه با دهن پرکنند ای بتکن ، آورد، و برهان بتکن را سرباز زدن و میل به طعام نکردن معنی کند و این دو با هم سازگار نیستند.

فرهنگ فارسی

حبه قمح یا دوایی است که آنرا قصب الزریره خوانند .

فرهنگ عمید

زعفران.

پیشنهاد کاربران

بپرس