قمح

لغت نامه دهخدا

قمح. [ ق َ ] ( ع اِ ) گندم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). حنطه. ( برهان ). بُرّ. ( لسان العرب ). قمح لغتی است شامی و مردم حجاز نیز آن را در محاورات خود به کار برند. ( لسان العرب ). || ( مص ) سفوف کردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || پِسْت خشک خوردن. ( منتهی الارب ). با مشت پِسْت خوردن. ( اقرب الموارد از اساس ). || آشامیدن شراب و نبیذ و آب و شیر را. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

گندم ، قمحه: یک دانه گندم
( اسم ) گندم . یا قمح احمر . گیاهی است از تیره گل میمون که یک ساله است و برگهایش متقابل و باریک و کشیده و سه گوش است . گلهایش زرد یا بنفش می باشند . گیاه مزبور غالبا انگل نباتات دیگر و موجب خشک شدن گیاهان می گردد . قمح اقمر را به نام سرخک نیز نامند قراموق تیلکی بغدادی .

فرهنگ معین

(قَ مْ ) [ ع . ] (اِ. ) گندم .

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
بلند کردن سر «قَمَحَ الْبَعیرُ: رَفَعَ رَأْسَهُ» . مُقْمَح به معنی سر بالا گرفته شده است اگر به گردن کسی زنجیر پیچند تا به چانه‏اش برسد سرش قهراً بلند می‏شود و قدرت پائین آوردن آن را ندارد معنی آیه در «ذقن» گذشت. این کلمه فقط یکبار در قرآن مجید یافته است.

جدول کلمات

گندم

پیشنهاد کاربران

بپرس