قماقم

لغت نامه دهخدا

قماقم. [ ق ُق ِ ] ( ع ص ، اِ ) دریا یا معظم آن. ( اقرب الموارد ). || عدد بسیار یا معظم آن. ( منتهی الارب ). || گویند سید قماقم ، برای کثرت خیر او. ( اقرب الموارد ). سید قماقم ؛ مهتر باخیر. ( منتهی الارب ).

قماقم. [ ق َ ق ِ ] ( ع اِ ) ج ِ قمقام. بزرگ بسیارعطا. ( اقرب الموارد ) : و بمظاهرت قماقم قوم... از قم اقامه رسم معارضت کرد. ( دره نادره چ شهیدی ص 714 ). || روزهایی است از آخر ایلول به اندازه ماه های سال که چنانکه گویند از آنها بحالت هوای هر ماهی از ماههای سال آینده استدلال کنند. ( اقرب الموارد ). || ج ِ قُمقُم و آن آوندی است. ( آنندراج ). رجوع به قمقم شود.

فرهنگ فارسی

جمع قمقام . بزرگ بسیار عطا

پیشنهاد کاربران

بپرس