قلیف
لغت نامه دهخدا
قلیف. [ ق ِل ْ ی َ ] ( ع ص ) شترماده بزرگ اندام. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
گویش مازنی
واژه نامه بختیاریکا
( قِلیف ) کلاف؛ پورند؛ نیام
پیشنهاد کاربران
در زبان رخشانی یا بلوچی :
قِلئپ : قلیف ، دیگ بزرگ آشپزی ، دیگ ، قابلمه مسی در دار ، دیگ در دار کوچک.
قِلئپ : قلیف ، دیگ بزرگ آشپزی ، دیگ ، قابلمه مسی در دار ، دیگ در دار کوچک.
من بچه یکی از روستاهای استان مازندران هستم که از ۳۰ سال پیش جزو استان سمنان و شهرستان دامغان شده است به اسم روستای ییلاقی. اگره در گویش محلی ما. قلیف به دیگ. یا. قابلمه گفته میشود. از روستای گیو از توابع بیرجند هم این اصتلاح رو بکار میگیرند