قلیب
لغت نامه دهخدا
قلیب. [ ق ُ ل َ] ( ع اِ مصغر ) مصغر قلب. مهره ای است که بدان زنان مردان را بند نمایند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
قلیب. [ ق ِل ْ لی ] ( ع اِ ) گرگ. || شیر. ( اقرب الموارد ). رجوع به قَلّوب و قِلَّوب شود.
قلیب. [ ق ُ ل َ ] ( اِخ ) پدر بطنی است از تمیم. ( منتهی الارب ).
قلیب. [ ق ُ ل َ / ق َ ل َ ] ( اِخ ) کوهی است بنی عامر را و گاهی قاف را فتحه دهند. ( منتهی الارب ).
قلیب. [ ق ُ ل َ ] ( اِخ ) آبی است در نجد مر ربیعه را. ( منتهی الارب ). آبی است بنی ربیعه را. ( معجم البلدان ).
قلیب. [ ق ُ ل َی ْ ی ِ ] ( اِخ ) آبی است در نجد بالای خربه در دیار بنی اسد و آن از دوده ای از طایفه بنی اسد است و آنان را بنو نصربن قعین خوانند. ( معجم البلدان ). رجوع به قَلیب شود.
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید