قلوص
لغت نامه دهخدا
قلوص. [ ق ُ ] ( ع مص ) برجستن است. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): قلص الرجل ؛ وثب و در لسان آمده : تدانی وانضم و در صحاح آمده : ارتفع. ( اقرب الموارد ). || شوریدن دل. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قلصت نفسه ؛ غَثَت ْ. ( اقرب الموارد ). || کم گردیدن در کشیده شدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): قلص الضل عن کذا؛ انقبض. ( اقرب الموارد ). || برآمدن آب در چاه و بازبستن است. || بلند شدن و برجستن آب. قلص الماء؛ ارتفع بمعنی ذهب یقال قلص الغدیر، اذا ذهب ماؤه. || فراهم آمدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): قلص القوم ؛ اجتمعوا فساروا. ( اقرب الموارد ). || کوچ کردن و سیر نمودن قوم. ( منتهی الارب ). || درکشیده شدن جامه بعد از شستن است. || درهم کشیده شدن لب و درترنجیدن و برهم جستن آن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || جوان شدن و راه رفتن : قلص الغلام ؛ شَب َّ و مشی. ( اقرب الموارد ).
پیشنهاد کاربران
جمع شدن یا مرتفع گشتن