لغت نامه دهخدا
- قلنبه سلمبه ؛ غلنبه سلنبه : کلمات قلنبه سلمبه.
- قلنبه گو ؛ غلنبه گو. آنکه کلمات درشت و نامأنوس بکار برد.
- قلنبه گویی ؛ غلنبه گویی. عمل قلنبه گو.
رجوع به غلمبه و غلنبه شود.
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
مترادف ها
درشت، توده، مقدار زیاد، قلنبه، تکه، قطعه، گره، کلوخه، غده، ادم تنه لش
توده، قلنبه، سد، قطعه، کند، بلوک، جعبه قرقره، کنده، انسداد، مانع ورادع، ساختمان چهارگوش
توده، قلنبه، قطعه، بلوک، جعبه قرقره، کنده
قلنبه، تکه، بر امدگی
قلنبه، نان شیرمال، نان بیضی شکلارد ذرت، کسی که ورق بازی را بر می زند
قلنبه، ظن، قوز، کوهان، گوژ، فشار با ارنج، احساس وقوع امری در اینده
سر، قلنبه، ضربت بر سر، دستیگره، کسی که از طبقات بالا باشد
انباشته، قلنبه، گردن کلفت، سنگین، سنگین وکندرو
قلنبه، کلاله، کاکل، لخته شده
بلند، قلنبه، پر صدا، صدا دار، پرطنین
قلنبه، گزاف، اغراق امیز، پرطمطراق
قلنبه، پادراز، باشکوه، با آب و تاب، دارای چوب پا
شل، قلنبه، باد کرده، ول، کیسهای متورم
ناهنجار، قلنبه، سنگین، ناصاف، موج دار
قلنبه، مطنطن، مشعشع، پرشکوه
بلند، قلنبه، اغراق امیز، پرطمطراق
قلنبه، عالی، درجه یک، خیلی شیک، اعلی
قلنبه، گزاف، مطنطن، غلنبه، غلیظ
قلنبه، عالی، ممتاز، برجسته، واریز نشده
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
از تعجب چشمام" قلنبه" زد بیرون و از عصب هاش آویزون شد