( مصدر ) ۱ - قلم ساختن از چیزی : هر کس که حرفی از خط سبزش رقم کند باید که از بنفشه و سنبل قلم کند . ۲ - بریدن در عرض چیزی را مانند شاخ نورسته یا دست و انگشت : شاخه را قلم کرد دستش را قلم کرد ۳ - دوپاره کردن چیزی است به یک ضرب : آن سیاهپوش خود را به تنهایی بقلب ما زد و بقدر صد نفر را قلم کرد ... یا قلم کردن پای کسی را . پای او را بریدن پی کردن .
فرهنگ معین
( ~ . کَ دَ ) [ معر - فا. ] (مص م . ) بریدن ، قطع کردن .
پیشنهاد کاربران
شکستن، بریدن، قطع کردن، جدا کردن بدین شمشیر هر کاو کار کم کرد قلم شمشیر شد دستش قلم کرد