قلم: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است:
تیگرا tigrā ( پارسی باستان )
از آنجایی که یونانیان هم آریایی میباشند واژگانمان اینهمانی دارند مانند قلم ویا فیزیک که به زبانش لری پیز . پیزک میگوییم. و این غیر ازنقشه ای است که در تاریخ زبان شناسی به دست داده ام.
غیر تازیدهء دگر و دیگر است.
نیسگر:نویسگر . قلم.
نیش:نیشکر.
نیس:نیسگر.
نیس:نیش.
قلم من ناپدید شده است.
با آنکه برای ویرایش وپیرایش پیشنهادات در خور و ضروری است .
از قُل تا بال؛از پا تا دست.
از قل تا مل؛از پا تا گردن.
از کلیک تا کلیته؛از انگشت تا سر.
از ناخن تا ناییژه.
از قاو تا کلو؛ از قوزک تا کلا.
برای آ
غاز و پایان نوشته. . . ازقلم بردار تا قلم گذار
قلم فارسی است قلمهء پا. قلمهء درخت. قُل به لری پا
دو واژه {قَلَم} و {کَلَمه} در عربی هر دو دارای ریشه هندو اروپایی هستند.
هر دو این واژگان دارای یک ریشه هستند، که گرچه دور از اندیشه نیست، چرا که بسیار نزدیک به هم هستند.
ما در یونانی واژه {کالَموس} را داریم همریشه با {کَلَموس} در لاتین و {کَلَم/کَلَمه} calame در فرانسوی.
... [مشاهده متن کامل]
همه اینها به چَمِ {قلم} هستند، و سپس از همین ریشه {کَلَمه} و {کَلام} و . . . . . ساخته شدند.
اگر بخواهیم در پارسی نیز بنا بر ریشه هندو اروپایی، واژه بسازیم، واژه {کَلَم} ساخته میشود، و با افزودن پسوندِ {ه}، واژه {کَلَمه} ساخته میشود که بنا بر کاربرد پسوندِ {ه}، این واژه {کَلَمه} را برابر {واژه} می گیریم.
پس دوستان، {کَلَمه} را در پارسی داریم، برابر {کَلَمه}!
نُکته:چیز هایی که به آگاهی تان رساندم را از خودم در نمی آورم، برای نمونه در فرانسوی ما هَم اکنون واژه نام برده شده را داریم.
بِدرود!
قلمqalam
معنی
۱. هر وسیله ای که با آن بنویسند؛ خامه؛ کِلک.
۲. ( اسم مصدر، اسم ) [مجاز] نویسندگی.
۳. [مجاز] شیوۀ نوشتن؛ سبک.
۴. ( زیست شناسی ) [مجاز] هریک از استخوان های دست وپای انسان و سایر جانداران.
... [مشاهده متن کامل]
۵. [مجاز] نوع؛ گونه.
۶. شصت وهشتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵۲ آیه؛ نون والقلم.
۷. واحد شمارش برخی اشیا.
⟨ قلم راندن: ( مصدر متعدی )
۱. حکم کردن.
۲. [قدیمی، مجاز] رقم زدن؛ رقم کردن؛ نوشتن.
⟨ قلم زدن: ( مصدر لازم ) [مجاز]
۱. نوشتن.
۲. نقش کردن؛ نقاشی کردن.
۳. حکاکی کردن.
⟨ قلم شدن: ( مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] قطع شدن؛ بریده شدن.
⟨ قلم کردن: ( مصدر متعدی ) [مجاز]
۱. بریدن.
۲. چیزی را به شکل قلم قطع کردن.
⟨ قلم کشیدن: ( مصدر متعدی ) [مجاز]
۱. خط کشیدن؛ خط زدن.
۲. حذف کردن.
۳. نادیده گرفتن؛ بی توجهی کردن.
مترادف
۱. خامه، کلک، نی
۲. رقم
۳. لول
برابر پارسی
خامه
واژه قلم از یونانی به عربی رفته و در یونانی به معنای مرکب می باشد و مرکب ماهی در یونانی کالامار نامیده می شود
بر اساس نوشته آرتور جفری در کتاب واژه های خارجی در قران این واژه از زبان حبشی به زبان عربی وارد شده و آنهم از زبان سریانی گرفته شده ولی در آخر ریشه واژه را سانسکریت دانسته است
زرین سخن سوار ؛ قلم. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
زرین سخن سوارصفت کرد عنصری
کلک هنروری را چون شد سخن گزار
در طبع آن امیر سخن گر کنون بدی
جز کلک تو نبودی ، زرین سخن سوار.
سوزنی ( یادداشت ایضاً ) .
واژه قلم
معادل ابجد 170
تعداد حروف 3
تلفظ qalam
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [معرب، مٲخوذ از یونانی، جمع: اقلام]
مختصات ( قَ لَ ) [ معر - یو. ] ( اِ. )
آواشناسی qalam
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی معین
طوطی زرین نفس ؛ کنایه از قلم است. ( آنندراج ) .
هندوی دریانشین . [ هَِ ی ِدَرْ ن ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از قلم است . ( انجمن آرا ) . کنایه از قلم نویسندگی است . ( برهان ) .
معنی قلم در کل به هر آنچه دیده شود یا به دیده آوردنزدیکتر بنظر میرسد. مانند چند قلم کالا ، یاوسیله وعامل نمایش فکر وخیال در نوشتن ،
قلم نویسندگی: نال
هر کسی توتمی دارد!
که با آن عشق می ورزد، دوست می دارد، می پرستد، مینالد، دعا می کند، می گرید، اشک می ریزد، انتظار می کشد، صبر می کند، اخلاص می ورزد، ارزش می نهد، درد می کشد، رنج میبرد، ایثار می کند، می گدازد.
... [مشاهده متن کامل]
از او زیبائی هایی را که طبیعت ندارد، نیکی هایی را که منطق نمی فهمد، قداستی را که از جنس این دنیا نیست
الهام می گیرد، می آموزد، می نوشد، در ذرات خود حلول می دهد، و به وجدان محتاج و تشنه اش می کند، به او ایمان دارد، بر او نماز می برد ، غرور پولادینش را ( که سر به هیچ اقتداری فرود نیاورده است ) مغرورانه بر قامت والای او می شکند
و اسماعیل نان، مقام، جان و حتی نام خویش را، در مهراب خاطر او، به تیغ بیتابی، قربانی می کند،
و پس از طواف " یکتوئی " ، نماز " یکتائی " ، سعی "بی توئی"، آنگاه ، هجرت بسوی او ، گذشته از " شور شناختنش " ، " شعور فهمیدنش " ، رسیده تا آخرین منزل حجش ، در " منی "ی عشق او، "جشن خون" خویش را می گیرد و در پای او، تا بام بلند " شهادت " صعود می کند ، و به معراج مرگ سرخ می رود، و از سدرة المنتهی ی " ایثار " می گذرد، و برای حیات دیگری، در خون خود غوطه می خورد و در گودی قتلگاه خویش سر فرو می برد و بر دو پهلویش، دو شهپر شوق، از اخلاص و ایثار می روید و به سوی خدا پر می گشاید!
هر کسی توتمی دارد و توتم هر کسی " ذکر " آدم بودن او است ، یادگار بهشت آدم ، یادآور هبوط و نالان غربت کویر .
هر کسی توتمی دارد و توتم هر کسی خویشاوند آن منِ بهشتی او است ، بازمانده آن منی که در " زندگی " به " شهادت " رسیده است ، در هیاهوی زاغان پلید و حریص و لجن خوار " روزمرگی " ، خاموش گشته است و در نمایش مهوع زمین و آتش بازی فریبنده زمانه ، فراموش شده است .
هر کسی توتمی دارد و توتم هر کسی یادآور آن است که روزی او نیز آدمی بوده است و نشانه آن که هنوز می تواند بپرستد ، می تواند خود برای دیگری باشد ، می تواند عشق بورزد ، از سود و صلاح و واقعیت فراتر رفته است و می تواند معنی ارزش ، حقیقت و آرمان را فهم کند . حتی می تواند تا " ایثار " اوج گیرد .
بهرحال ، هر کسی توتمی دارد ، و توتم من " قلم " است .
هر قبیله ای توتمی را می پرستد ، که روح جد نخستین همه افراد قبیله در او حلول کرده است ، در او زنده جاوید است ، روح قبیله در او جسم گرفته است ، کشتن او ، خوردن او ، بر افراد قبیله اش حرام است ، بر قبیله های دیگر حرام نیست ، آنها بیگانه اند ، آنها توتمی دیگر دارند ، از خون و خاک و نژاد و تبار توتمی دیگرند ، فروختن و مبادله و ریسیدن پشم و دوشیدن شیر و کندن پوست و کشتن و خوردن هر توتمی بر افراد قبیله اش حرام است ، توتم خدای قبیله است ، رب النوع قبیله ، ناموس قبیله ، تجسم روح و شرف و قداست و حقیقت و شخصیت و تجلی ذات و نژاد و تبار و وحدت و اصالت و جوهر انسانی مشترک و ماهیت ماورائی مشترک تمامی قبیله است .
و قلم توتم قبیله من است . خدای همه قبایل ، خدای همه عالمیان بدان سوگند می خورد ، به هر چه از آن می تراود سوگند می خورد ، به خون سیاهی که از حلقومش می چکد سوگند می خورد .
و من؟
قلم خویشاوند آن من راستین من است ، عطیه روح القدس من است ، زبان دفترهای خاکستری و سبز من است ، همزاد آفرینش من ، زاد هجرت من ، همراه هبوط من و انیس غربت من و رفیق تبعید من و مخاطب نوع چهارم من و همدم خلوت تنهائی و عزلت من و یادآور سرگذشت و یادآور سرشت و بازگوی سرنوشت من است ، روح من است که جسم یافته است ، " آدم بودن من " است که شیئی شده است .
آن " امانت " است که به من عرضه شده است !
آه که چه سخت و سنگین است ! زمین در کشیدن بار سنگین می شکند ، کوهها به زانو می آیند و آسمان می شکافد و فرو می ریزد .
قلم توتم قبیله من است ، روح " ما " در آن یکی شده است ، " ما " در آن بهم آمیخته ایم ، با هم زندگی می کنیم و بیکدیگری میرسیم ، علیرغم زندگی – که متلاشی می کند – و زمان – که جدائی می افکند – و خود پرستی – که بیگانگی می آورد – و ترس – که هر کسی را به خود می گریزاند – و عقل – که رشته ها را می گسلد – و تنها می کند . . .
. . . قلم توتم من است ، او نمی گذارد که فراموش کنم ، که فراموش شوم ، که با شب خو کنم ، که از آفتاب نگویم ، که دیروزم را از یاد ببرم ، که فردا را بیاد نیارم ، که از " انتظار " چشم پوشم ، که تسلیم شوم ، نومید شوم ، به خوشبختی رو کنم ، به تسلیم خو کنم ، که . . . !
قلم توتم من است ، او در انبوه قیل و قال های روزمرگی ، هیاهوهای بیهودگی ، کشاکش های پوچی ، پلیدی های زندگی ، پستی های زمین ، بیرحمی های زمان ، خشونت خاک و حقارت وجود . . . شب و روز ، در دستم ، بر روی سینه ام ، پرشور و ملتهب و بی امان ، این کلمات خدائی را در خونم ، در قلبم ، در روحم ، یادم ، خیالم ، خاطره ام ، وجدانم و خلقتم میریزد که :
خدا گونگی ، بهشت ، آدم ، تنهائی ، حوا ، شیطان ، عشق ، عصیان ، بینائی ، هبوط ، کویر ، غربت ، رنج ، " امانت " ، رسالت ، انتظار ، انس ، اسارت ، جبر ، خودآگاهی ، قیام ، تشیع ، خلافت ، ولایت ، ایمان ، مصلحت ، حقیقت ، سنت ، آیه ، تقیه ، تقلید ، جهاد ، اجتهاد ، شهادت ، ایثار ، مردم ، عطش ، طواف ، هجرت ، غیب ، احرام ، حج ، عرفات ، مشعر ، منی ، ذبح ، معبد . . .
قلم توتم من است ، توتم ما است ، به قلم سوگند ، به خون سیاهی که از حلقومش می چکد سوگند ، به رشحه خونی که از زبانش می تراود سوگند ، به ضجه های دردی که از سینه اش برمی آید سوگند . . . که توتم مقدسم را نمی فروشم ، نمی کشم ، گوشت و خونش را نمی خورم ، به دست زورش تسلیم نمی کنم ، به کیسه زرش نمی بخشم ، به سرانگشت تزویرش نمی سپارم ، دستم را قلم می کنم و قلمم را از دست نمی گذارم ، چشمهایم را کور می کنم ، گوشهایم را کر می کنم ، پاهایم را می شکنم ، انگشتانم را بند بند می برم ، سینه ام را می شکافم ، قلبم را می کشم ، حتی زبانم را می برم و لبم را می دوزم . . .
اما قلمم را به بیگانه نمی دهم .
به جان او سوگند که جانم را فدیه اش می کنم ، اسماعیلم را قربانیش می کنم ، به خون سیاه او سوگند که در غدیر خون سرخم غوطه می خورم ، به فرمان او ، هر جا مرا بخواند ، هر جا مرا براند ، هر چه از من بخواهد ، در طاعتش درنگ نمی کنم .
قلم توتم من است ، امانت روح القدس من است ، ودیعه مریم پاک من است ، صلیب مقدس من است ، در وفای او ، اسیر قیصر نمی شوم ، زرخرید یهود نمی شوم ، تسلیم فریسیان نمی شوم ، بگذار بر قامت بلند و راستین و استوار قلمم ، به صلیبم کشند ، به چهار میخم کوبند ، تا او که استوانه حیاتم بوده است ، صلیبب مرگم شود ، شاهد رسالتم گردد ، گواه شهادتم باشد ، تا خدا ببیند که به نامجوئی ، بر قلمم بالا نرفته ام ، تا خلق بداند که به کامجوئی بر سفره گوشت حرام توتمم ننشسته ام ، تا زور بداند ، زر بداند و تزویر بداند که امانت خدا را ، فرعونیان نمی توانند از من گرفت ، ودیعه عشق را قارونیان نمی توانند از من خرید و یادگار رسالت را بلعمیان نمی توانند از من ربود . . .
. . . هر کسی را ، هر قبیله ای را توتمی است ، توتم من ، توتم قبیله من قلم است .
قلم زبان خدا است ، قلم امانت آدم است ، قلم ودیعه عشق است ، هر کسی را توتمی است ،
و قلم توتم من است .
و قلم توتم ما است .
�برگرفته از کویر دکتر علی شریعتی �
درود ُ سپاس
در زمان کهن، نوشتن در میان تازیان روامند نبود، از این روی ابزار نوشتن را هم نمی شناختند که بخواهند نامی برای آن داشته باشند.
قلم از بنیاد، واژه ایست هموند درزبانهای هند ُ اروپایی از کالاما در سانسکریت و کل و کلم و کلمه در پارسی و کالاموس در یونانی .
... [مشاهده متن کامل]
درپی هم کلمه، خامک ( هخام ) و قلم که عربی شده ی واژه کلمه است گردش کرده و به ما رسیده اند. واژه قلم از کالاما در سانسکریت به معنای ساقه گیاه و نوشت افزاری از نی بر گرفته شده است.
در پارسی باستان به وسیله نوشتن کلمه می گفتند . شگفت انگیز است که اکنون کلمه ها ابزار ساختن جمله شده اند.
کلمه از کل به چم پیچیده بدست آمده و نیِ کل ( کلک ) که به نی قلم زبانزد است و بهترین گونه ی نی برای نوشتن بوده، چرا که در هم پیچیده و سفت و استوار است هرچند سبک، و رنگ آن سرخ و تیره است و همچنان در شوشتر و دزفول، بهترین این نی می روید. قلمبُری نیز در این شهرها و همچنین در اصفهان پیشه ای کهن بوده است.
سپس قلمه و قلم جایش را گرفته اند. اما هم چنان خانواده هایش در زبان پارسی حضور دارند. مانند کلم ( به هم پیچیده ) ، کلفت و …
و کارواژه قلم شدن به چم شکستن:
چو نیزه قلم شد به گرز و به تیغ
همی خون چکانید مانند میغ
فردوسی.
مار زر ( زرفام ) ؛ کنایه از قلم است. ( فرهنگ فارسی معین ) .
ریشه ی واژه ی #قلم ✅
اول متن زیر را بخوانیم : ( نقل قول است )
/لغت عربیزه قلم در سنسکریت به شکلकलम kalama به معنای �ساقه گیاه نی - ابزار نوشتنی ساخته شده از نی� ثبت شده است. ازینرو واژگان قلمبُر ( پیشه ای در دزفول/دژپل قدیم ) و قلمه زدن نیز پارسی هستند. "مجید روهنده"/
... [مشاهده متن کامل]
عجب! چون در سانسکریت هست پس پارسی هستند!
ریشه هم که آقایان از گفتنش عاجز هستند.
قلم از قالاماق است قالاماق هم از قالماق است.
قالاماق به معنی روی هم گذاشتن توده کردن است. واژگان هم بن با این واژه قالین به معنی کلفت است.
مربوط به کلفت کردن بزرگ کردن
بیشتر برای روی هم گذاشتن هیزم استفاده میشود. ♦️
قالاماق برای جمع کردن هیزم ها و چوب ها استفاده میشود اگر این را تصور کنیم و فعل قلمه کردن را تصور کنیم دقیقا به ریشه ی واژه ی قلم میرسیم که به نی استفاده میشود. ( شکستن چوب ها و روی هم گذاشتن - روی هم گذاشتن - جمع کردن مواد با شکستن یا خرده مواد روی هم - قلمه کردن )
قالاماق
با پسوند اسم ساز *م*
قالا م ( یاشاماق - یاشام - اولمک - اولوم )
از همین تفسیر بریدن قلمه کردن به نی گفته شده است و از آن برای نوشتن استفاده شده است.
این واژه بین تمام ترکان مشترک است. ♦️
قلم : قالام - qalam قلم - qələm
ترکمن ها به صورت قالام استفاده میکنند.
به صورت κάλαμος - کالاموس به معنی نی وارد زبان یونانی شده است همچنین به صورت قلم وارد عربی شده است.
ما اگر چوب هارا با فعل قالاماق اعمال کنیم آن چوب ها یا موادی که قالاماق رویشان انجام گرفته است قالاما نامیده میشوند که برای نوشتن استفاده شده اند.
زبان دل =کنایه از قلم ، نوک قلم
قلمی ناشی داشت=در نویسندگی هنوز به پختگی نرسیده بود.
در گویش دری افغانستان
قلم= پیشانی . . . قلمبند= پیشانی بند را نیز میگویند
قلم = به استخوان درازنی یعنی ساق پا را نیز می گویند چه در انسان و چه در حیوان
قلم کردن= شکستن و بریدن ناگهانی
قلم داد= به اسامی گفته می شود که نزد محکمه و حاکم شرع نامهایشان به عنوان مجرم و همدست سارق یا سارقین و یا مرتکبین دیگر جنایات گرفته و نگاشته شده باشد.
... [مشاهده متن کامل]
قلمی شد= یعنی موضوع و واقعه ای به صورت مکتوب شده و امضا شده ثبت گردید.
قلم خور = یعنی جعل اسناد و خراب شدن سند
قلم فرسایی = زیاده گویی و اضافه نگاری
تی قلمی ( زیر قلمی ) =هزینه ای که جهت نگارش و انجام کاری دولتی به نگارنده و یا میرزای ( نگارنده ) مکاتیب رسمی می دهند.
مداد
خامه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)