قلفتی

لغت نامه دهخدا

قلفتی. [ ق ِ ل ِ ] ( ص ، ق ) رجوع به غِلِفْتی شود.
- پوست را قلفتی از بدن کندن ؛ یک تکه بدون آنکه پاره و سوراخ شود.
- قلفتی زدن ؛ در تداول ، به فریب چیز بدی را بجای چیزی نیک به کسی دادن. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به غلفتی زدن شود.

پیشنهاد کاربران

در حرفه و صنعت لحاف دوزی که روی لحاف متفاوت استمثلا رویه اکثرا مخمل و یا مخمل کبریتی که به آن اطلسی هم میگویند و پشت لحاف که پارچه ساده است نوع دوز آنرا اول به خیاط میگویند که قلفی یا قلفتی بدوزد بعد لحاف
...
[مشاهده متن کامل]
دوز هنرمندانه آنرا با وش قوزه نه پنبه فیلستانی یا آمریکایی که لاس زیاددارد و مخصوص ریسندگی است ولی قوزه مخصوص لحافو دوشک است چون به سوزن و تمنه بلند لحاف دوزی نمی چسبد اولین بار از نوشته مرحوم دهخدا میخوانم پوست قلفتی پوست گوسفند را وقتی برای مشک و یا تلمبلازم دارند میگویند پوستش را خیکی بکن و سلاخ میداندچگونه پوست کند و پوست نربز یاتکه را مانند خیک یا مشک میکند

قلفتی غذای خوشمزه ای که با مغز گردو و بادام زمینی و روغن حیوانی به خمیر برآمده و مایه دار میزدند، و در زیر آتش بدون شعله تنور میکنند ومانند کیک می پزد که امروز خانم ها منجمله خانم خود حقیر همیشه برای مسافرت در فر می پزد و مورد علاقه بچه ها هم هست

بپرس