قلز

لغت نامه دهخدا

قلز. [ ق َ ] ( ع مص ) نوعی از خوردن شراب ، و فعل آن از نصر و ضرب است. ( منتهی الارب ). نوعی آشامیدن. ( اقرب الموارد ). || زدن. || تیر انداختن. || شادمانی نمودن و برجهیدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قَلَزَ فلان ؛ نشط و وثب ، و یقال قلز الطائر. ( اقرب الموارد ). || لنگیدن. || نکته ها کردن بر زمین به چوب دستی. || خوراندن. || سپوختن ملخ دم را به زمین تا بیضه دهد. || ( ص ) مرد سبک سست. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): رجل قلز؛ ای خفیف ضعیف. ( اقرب الموارد ).

قلز. [ ق ِ ل ِزز ] ( ع ص ) مس نیک سخت که آهن در وی کار نکند. || مرد سخت و توانا. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به ماده بعد شود.

قلز. [ ق ُ ل ُزز ] ( ع ص ) مس نیک سخت که آهن در وی کار نکند. || مرد سخت و توانا. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به ماده قبل شود.

قلز. [ ق ِل ْ ل ِ ] ( اِخ ) چراگاهی است فراخ در کشور روم نزدیک سُمَیساط متعلق به سیف الدولةبن حمدان. ابوفراس بن حمدان درباره آن شعری دارد. و در توابع حلب دهی است که آن را کِلِّز گویند و گمان میرودکه این غیر آن است. ( معجم البلدان ) ( منتهی الارب ).

پیشنهاد کاربران

بپرس