قلاشی

لغت نامه دهخدا

قلاشی.[ ق َل ْ لا ] ( حامص ) حرفه قلاش. عمل قلاش :
با دل گفتم که ای همه قلاشی
چونی و چگونه ای کجامی باشی.
انوری.
بعون اللَّه نه ای مشهور و معروف
چو عوانان به قلاشی و رندی.
سوزنی.
برخیز تا یکسو نهیم این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوی نام را.
سعدی ( کلیات چ فروغی ، طیبات ص 523 ).

فرهنگ فارسی

۱ - میخوارگی باده پرستی ۲ - عیاری : دزدی و قلاشی و تن پروری پشت سر هم اندازی و هوچی گری . ( بهار ۱۵٠ : ۲ )

فرهنگ معین

(قَلّ ) [ تر - فا. ] (حامص . ) ۱ - میخوارگی ، باده پرستی . ۲ - عیاری .

فرهنگ عمید

۱. رندی.
۲. حیله گری.
۳. عیاری: گرچه قومی را صلاح و نیک نامی ظاهر است / ما به قلاشی و رندی در جهان افسانه ایم (سعدی۲: ۱۲۰ ).

پیشنهاد کاربران

حاج محمد حسن عبد علیشاه نطنزی کاشانی ( م. ۱۳۰۲ ه. ق. ) گوید :
ساقی ار عبد علی توبه ز قلاّشی کرد
مصلحت بود و دوصد برتر از آن است اینجا
( دیوان عبد علیشاه کاشانی ، محمد حسن عبد علی نطنزی کاشانی ، به تصحیح حسن عاطفی ، کاشان : مرسل ، ۱۳۷۸ ص ۹۳ )

بپرس