قل

/qel/

معنی انگلیسی:
say thou

لغت نامه دهخدا

قل. [ ق َل ل ] ( ع مص ) برداشتن. || بلند نمودن. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) دیوار کوتاه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). در اقرب الموارد به کسر قاف آمده است.

قل. [ ق ِل ل ] ( ع مص ) کم گردیدن. || کم شدن مال کسی. || لاغر وکوتاه شدن. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) هسته خرما یگانه رسته سست. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( بحرالجواهر ). || لرزه و فسره. ( اقرب الموارد ): اخذه قل ؛ ای رعدة. ( منتهی الارب ). || لرزه از خشم یا از طمع. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). ج ، قِلَل. ( منتهی الارب ). || دیوار کوتاه. ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) کمی. ( منتهی الارب ).

قل. [ ق ُل ل ] ( ع اِمص ) کمی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ضد کُثْر. ( اقرب الموارد ): الحمدﷲ علی القل و الکثر. ( منتهی الارب ). || ( ص ، اِ ) کم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). قلیل. ( اقرب الموارد ): ما له قل و لا کثر؛ نیست او را کم و بیش. ( منتهی الارب ). || اندک تر از چیزی. || رجل قل ؛ مرد تنها و بی کس. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || هوقل بن قل ؛ یعنی او و پدرش شناخته نیستند. ( اقرب الموارد ). || اسبی که رنگش بادامی و از موی یال تا دم او خطی سیاه بر پشتش باشد. ( غیاث اللغات ).

قل. [ ق ُ ] ( ترکی ، اِ ) دست. ( فرهنگ نظام ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) بنده عبد قل محمد ( عبد محمد ) .

فرهنگ معین

(ق ُ یا قِ لّ ) [ ع . ] (اِمص . ) ۱ - کمی . ۲ - تنگدستی .
(قُ ) [ ع . ] ۱ - (فع . ) فعل امر از «قول » بگو. ۲ - (اِ. ) قول ، گفتار.
( ~ . ) (اِصت . ) حبابی که بر اثر جوشیدن آب به سطح آید.

فرهنگ عمید

= * قل خوردن
* قل خوردن: (مصدر لازم ) [عامیانه] غلتیدن چیزی گرد و گلوله مانند بر روی زمین، غلت خوردن .
* قل دادن: (مصدر متعدی ) [عامیانه] غلتاندن چیزی گرد و گلوله مانند بر روی زمین، غلت دادن .
= قلیدن
* قل زدن: (مصدر لازم ) [عامیانه] جوشیدن آب یا مایع دیگر در دیگ یا در جایی که حباب هایی در سطح آن به حرکت آید.
قول، گفتار.
کمی، تنگدستی.

گویش مازنی

/ghal/ فلز قلع & روغن حیوان حرام گوشت

واژه نامه بختیاریکا

( قَل ) تکه؛ نصف

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قُلْ: بگو
معنی قُلِ: بگو(در عباراتی نظیر "قُلِ ﭐللَّهُ " حرف لام به دلیل رسیدن ساکن به تشدید حرکت گرفته است)
معنی غِلٍّ: کینه و عداوت و خشم درونی و حسد-کینه و حسد ی که آدمی را وادار میکند به دیگران آزار برساند - خیانت (کلمه غل در اصل به معنای داخل شدن است )
معنی غَلَّ: خیانت کرد
معنی مَا یُبْدِئُ: به وجود نمی آورد - باعث بوجود آمدن (چیزی) برای اولین بار نمی گردد(منظور از عبارت "قُلْ جَاءَ ﭐلْحَقُّ ومَا یُبْدِئُ ﭐلْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ "این است که :بعد از آمدن حق ، باطل امر جدیدی را اظهار نمیکند ، و امر باطلی که قبلا اظهار کرده و باطل شده ، با...
معنی مَا یُعِیدُ: بر نمی گرداند (منظور از عبارت "قُلْ جَاءَ ﭐلْحَقُّ ومَا یُبْدِئُ ﭐلْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ "این است که :بعد از آمدن حق ، باطل امر جدیدی را اظهار نمیکند ، و امر باطلی که قبلا اظهار کرده و باطل شده ، بار دیگر اظهار و اعاده نمیکند ، و این تعبیر کنایه است...
معنی عَفْوَ: حد وسط و اعتدال - افزون برنیاز و قابل صرفنظر کردن (کلمه عفو به معنای آن است که به سوی چیزی خم شوی ، تا آن را بگیری ، این معنای اصلی کلمه است لیکن در معانی آمرزش ، و محو کردن اثر ، واسطه شدن در انفاق و رعایت حد وسط و اعتدال (درعبارت "خُذِ ﭐلْعَفْوَ...
معنی یَغْضُضْنَ: چشم فرو بندند - نظر کوتاه کنند (کلمه غض به معنای روی هم نهادن پلکهای چشم است و اگر در مورد صوت به کار رود به معنی آهسته کردن صداست در عبارتهای "قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّواْ مِنْ أَبْصَارِهِمْ "و"یَغْضُضْنَ" منظور این است که اگر بی اختیار و یا از ر...
معنی یَغُضُّواْ: چشم فرو بندند - نظر کوتاه کنند (کلمه غض به معنای روی هم نهادن پلکهای چشم است و اگر در مورد صوت به کار رود به معنی آهسته کردن صداست در عبارتهای "قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّواْ مِنْ أَبْصَارِهِمْ "و"یَغْضُضْنَ" منظور این است که اگر بی اختیار و یا از ر...
معنی لِزَاماً: لازم - ملازم - قرین و همراه (کلمه لزاما به معنای ملازمه باشد ، چون هر دو ، مصدر باب مفاعله ، یعنی لازم - یلازم است عبارت "قُلْ مَا یَعْبَأُ بِکُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُکُمْ فَقَدْ کَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ یَکُونُ لِزَاماً " به این معنی است که :بگواگر دع...
معنی لَا تُؤْمِنُواْ: اطمینان نورزید - اعتماد نکنید-ایمان نیاورید(درعبارت "قُلْ ءَامِنُواْ بِهِ أَوْ لَا تُؤْمِنُواْ إِنَّ ﭐلَّذِینَ أُوتُواْ ﭐلْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا یُتْلَیٰ عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّداً " چون شرط واقع شده برای جمله بعدی جزم گرفته (بگ...
ریشه کلمه:
قول (۱۷۲۲ بار)

دانشنامه عمومی

قل (الجزایر). قل ( به عربی: القل ) یک شهر تاریخی رومی - بربری در الجزایر است که در ناحیه قل واقع شده است. [ ۱] قل ۲۴ کیلومتر مربع مساحت و ۳۵٬۶۸۲ نفر جمعیت دارد.
عکس قل (الجزایر)عکس قل (الجزایر)عکس قل (الجزایر)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

جهت پی بردن تاریخ ادبیات ایران و همچنین قدمت و تاریخ پرافتخار ایرانیان رجوع شود به تا ریخ ادبیات ایران از دکتر آرتور کریستن سن . D. r. Artoor Crysten sen
تاریخ ادبیات ایران از دکتر ذبیح اله صفا
قُل =درزبان کهن لکی این کلمه به معنای پا به کارمی رود . و علاوه براین به ستون و پایه ی هرچیزی هم قُل می گویند .
قُل =ghol : پا ی انسان و پایه وستون هرچیزی
در لری به معنی پا
قول gholl در زبان کردی و ترکی به معنای بازو هست
معنای دیگر آن یکی از دو قلو یا چند قلوهاست.
اقا معنیـ فارسیـ شو میخوامـــــــــــــ
واژه قل
معادل ابجد 130
تعداد حروف 2
تلفظ qoll
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم مصدر ) [عربی: قلّ] [قدیمی]
مختصات ( ~ . ) ( اِصت . )
آواشناسی qel
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی معین
قل. [ ق ُ ] ( ترکی ، اِ ) دست. ( فرهنگ نظام ) .
قُل از بیدگلی به فارسی میشه دست انداز به کاشونی میشه جسنا
به کردی به معنای پا هست
قُل میشه بگو
ولی قَلَّ میشه کم شدن
قُل در کردی جنوبی به چم�پا، پایه�ودیگر چیزهای ستونی بکار میرود.
بگو
به عربی=بگو
کم و اندک
قَلَّ:کَم شُد.
گفتار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس