قفیر

لغت نامه دهخدا

قفیر. [ ق َ ] ( ع اِ ) سرگین خشک. ( منتهی الارب ).زبیل. [ = سرگین ]. ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) ( لسان العرب ). || کیسه . ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || زنجبیل . ( منتهی الارب ) ( فهرست مخزن الادویه ). || طعام بی نانخورش. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) ( لسان العرب ). || خنور بزرگ. ( منتهی الارب ). الجلة العظیمة البحرانیة التی یحمل فیها القباب و هو الکنعد المالح. ( اقرب الموارد ). ج ، قُفران. ( اقرب الموارد ).

قفیر. [ ق َ ] ( اِخ ) آبی است در راه شام در سرزمین عذره. ( معجم البلدان ).

قفیر. [ ق ُ ف َ ] ( اِخ ) نام موضعی است ، و ابن مقبل در شعر خود از آن یاد کند. ( معجم البلدان ).

پیشنهاد کاربران

بپرس