قفن

لغت نامه دهخدا

قفن. [ ق ِ ف َن ن ] ( ع ص ) مرد درشت اندام بدزبان گول. ( منتهی الارب ). الجلف الجافی. ( اقرب الموارد ).

قفن. [ ق َ ف َن ن ] ( ع اِ ) پس گردن. ( منتهی الارب ). قفا. ( اقرب الموارد ). اصل آن قفا بود و نون مشددی بر آن افزودند. ( منتهی الارب ).

قفن. [ ق َ ] ( ع اِ ) تازیانه. ( منتهی الارب ).

قفن. [ ق َ ] ( ع مص ) به چوب دستی زدن. ( منتهی الارب ). زدن با عصا و تازیانه. ( اقرب الموارد ). || بر گردن کسی زدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || کارزار نمودن. ( منتهی الارب ). || از قفا ذبح کردن گوسفند و جز آن ، و آن ممنوع است. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || از سر زبان خوردن سگ ، یا از خنور آب خوردن آن. ( منتهی الارب ): قفن الکلب ؛ ولغ. ( اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس