قفع
لغت نامه دهخدا
قفع. [ ق َ ] ( ع مص ) زدن انگشتان را به انگشت زنه. || بازداشتن کسی را از چیزی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
قفع. [ ق َ ف َ ] ( ع مص ) در هم کشیده شدن گوش و دست و پای و جز آن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به قفعاء شود. || کوتاه شدن دنب میش. ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) تنگی. ( منتهی الارب ). ضیق. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) رنج. ( منتهی الارب ). نَصَب. ( اقرب الموارد ).
قفع. [ ق ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ اَقْفَع. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به اقفع شود.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید