قفر

لغت نامه دهخدا

قفر. [ ق َ ] ( ع مص ) درپی رفتن و پیروی کردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): قفر الاثر قفراً؛ اقتفاه و تبعه. ( اقرب الموارد ).

قفر. [ ق َ ] ( ع ص ، اِ ) بیابان بی آب وگیاه وزمین خالی. ( منتهی الارب ). الخلاء من الارض لا ماء به ولا نبات ، و لیث گوید: قفر مکان خالی از مردم است و چه بسا که در آن گیاه اندکی بوده باشد. ( اقرب الموارد ). ج ، قِفار، قُفور. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
- خبز قفر ؛ نان بی ادام. ( اقرب الموارد ). نان بی نانخورش. ( منتهی الارب ).
- نبت القفر ؛ مثلی است در عرب که به سنگ و صخره گویند. ( اقرب الموارد ).
|| و گویند: نزلنا ببنی فلان فبتنا القفر؛ ای لم یقرونا؛ یعنی مهمان نداشتند ما را. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || گاو نرکه آن را از مادرش جدا سازند و به وسیله آن شخم کنند. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || موی. ( منتهی الارب ). و رجوع به قَفَر ( ع اِ ) شود.

قفر. [ ق َ ] ( اِ ) نام دارویی است که آن را کشوث خوانند و آن مانند عشقه بر خار ترنجبین پیچد. ( برهان ) ( فهرست مخزن الادویه ).

قفر. [ ق َ ف َ ] ( ع اِ ) موی. ( اقرب الموارد ).

قفر. [ ق َ ف َ ] ( ع مص ) کم شدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): قَفِرَ مال فلان قفراً؛ قل . || کم شدن گوشت و لاغر شدن : قفرت المراءة؛ قل لحمها. ( اقرب الموارد ). || بی نانخورش گشتن طعام. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

قفر. [ ق َ ف ِ ] ( ع ص ) کم موی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). و در شعر به تخفیف یعنی به سکون فاء آمده است. ( از اقرب الموارد ). || گرگ منسوب به قَفْر. ( اقرب الموارد ). گرگ بیابانی. ( منتهی الارب ).

قفر. [ ق ُ ] ( اِ ) اسم قار است. ( فهرست مخزن الادویة ). اسم جنس قار و عرق الجبال است و آنچه شبیه به قیر در تکون باشد. ( تحفه حکیم مؤمن ).

قفر. [ ق َ ف َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ورزق بخش داران شهرستان فریدن واقع در 6 هزارگزی شمال داران و 2 هزارگزی شمال راه ازنا به اصفهان. موقع جغرافیایی آن دامنه ٔکوه و هوای آن سردسیر و سکنه آن 286 تن است. آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات و دیمی و آبی و حبوب و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه فرعی دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ).

فرهنگ فارسی

بیابان بی آب و علف، زمین خالی، زمینی که در آن آب وعلف وحیوان وجودنداشته باشد
( اسم ) ۱ - بیابان بی آب و علف زمین بی آب و علف که در آن جانور و انسان ساکن نباشد جمع : قفار .

فرهنگ معین

(قَ فْ ) [ ع . ] (اِ. ) بیابان بی آب و علف . ج . قفار.

فرهنگ عمید

بیابان بی آب وعلف که در آن حیوان وجود نداشته باشد.

پیشنهاد کاربران

بپرس