قفح

لغت نامه دهخدا

قفح. [ ق َ ] ( ع مص ) ناپسندیدن و ناخوش داشتن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): قفحه قفحا؛ ناپسندید آن را و ناخوش داشت. ( منتهی الارب ). || بازایستادن و امتناع کردن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قفح عن الطعام ، بازایستاد از آن. ( منتهی الارب ). || ترک کردن و واگذاشتن :قفح نفسه عن الطعام ، ترکه. ( اقرب الموارد ). || سفوف ساختن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قفح الشی ٔ؛ استفه کما یُستف الدواء. ( اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس