قفان

لغت نامه دهخدا

قفان. [ ق َف ْ فا ] ( ع اِ ) نشان و پی. ( منتهی الارب ): آتیته علی قفان ذلک و قافیته ؛ای اثره. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). قفان در قول عمر: انی استعمل الرجل الفاجر لاستعین بقوته ثم اکون علی قفانه ؛ ای علی تتبع امره ، و نون آن زاید است. ( منتهی الارب ). || ( ص ) امانت دار. ( منتهی الارب ). امین. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) گروه از هر چیزی. جماعت. ( منتهی الارب ): قفان ُ کل شی ٔ؛ جُمّاعُه. ( اقرب الموارد ). قفان ُ کل شی ٔ؛ جماعته. || پایان و نهایت کاری. ( منتهی الارب ): قفان کل شی ٔ؛ استقصاء معرفته. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

قفان. [ ق َف ْ فا ] ( معرب ، اِ ) معرب کپان. ( منتهی الارب ). قبان که بدان سنجند. ( اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس