قعص

لغت نامه دهخدا

قعص. [ ق َ ع َ ] ( ع مص ) قعاص زده گردیدن گوسپند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). گویند: قُعِصَت الشاة قعصاً. ( منتهی الارب ). رجوع به قعاص شود. || قَعوص گشتن گوسفند. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). گویند: قَعِصَت الشاة؛ صارت قعوصاً. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قعوص شود.

قعص. [ ق َ] ( ع ص ، اِ ) مرگ شتاب کش. ( منتهی الارب ). || المفکک من البیوت. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

قعص. [ ق َ ] ( ع مص ) بر جای کشتن کسی را. || مردن بر جای بی نقل و جنبش. گویند: فلان مات قعصاً؛ اذا اصابته ضربة او رمیة فمات مکانه.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || گول زدن. گویند: قعص زیداً المال ؛ اغتره. ( اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس