قعدة. [ ق ِ دَ ] ( ع اِ ) نوعی از نشست. || آنقدر از جای که قاعد گرفته باشد آن را. || فرزند پسین ، للذکر و الاثنی و الجمع. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
- ذوالقِعْدة ؛ لغتی است در ذوالقَعْدة. ( اقرب الموارد ). رجوع به ذوالقعدة شود.
قعدة. [ ق َ دَ ] ( ع اِ ) برای مره. ( اقرب الموارد ). || آنقدر از جای که قاعد گرفته باشد آن را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) : یرتفع [ نبات الزقوم ] نحو قعدة الانسان و اکثر و اقل. ( ابن بیطار ). رجوع به قِعْدة شود. || مَرکب انسان. ( اقرب الموارد ). || گستردنی که بر آن نشینند. ( اقرب الموارد از لسان ). || ( مص ) نشستن. ( غیاث اللغات ) :
عشقها داریم با این خاک ما
زآنکه افتاده ست در قعده رضا.
مولوی.
- ذوالقعدة ؛ ماهی است که در آن از سفرها می نشستند. ( اقرب الموارد ). ماه یازدهم قمری است و یکی از چهار ماهی است که نزد عرب جاهلیت از ماههای حرام به شمار میرفت ، چه در آن سفر و جنگ و خونریزی حرام بود. رجوع به ذوالقعدة شود.قعدة. [ ق ُ دَ ] ( ع اِ ) شتری که راعی برای حاجات خود گرفته باشد. ( اقرب الموارد ) :
پیشم چو ماه قعده شبرنگ از آن کشند
تا خوانم آفتاب جنیبت برِ سخاش.
خاقانی.
قعده نقره خنگ روز آمده از جنیبتش ادهم شب فکند سم کندرو از مشمری.
خاقانی.
|| خر. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). ج ، قُعُدات. ( اقرب الموارد ). ج ، قُعْدان. ( منتهی الارب ). || زین و پالان. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).قعدة. [ ق َ ع َ دَ ] ( ع اِ ) هوده یا مرکبی است دیگر مر زنان را. ( منتهی الارب ). مرکبی است مردم را. ( اقرب الموارد ). || گستردنی. ( منتهی الارب ). طنفسة. ( اقرب الموارد ). || ( اِخ ) خوارج که از نصرت علی سرپیچی کردند. ( یادداشت مؤلف ).