قطن. [ ق ُ طُ ] ( ع اِ ) پنبه.( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قُطْن شود.
قطن. [ ق ُ طُن ن ] ( ع اِ ) پنبه. ( منتهی الارب ). و آن از درختهای صغار است و گاهی کلان باشد و تا بیست سال باقی بماند. ( آنندراج ) :
کأن مجری دمعهاالمستن
قُطُنﱡه ُ من اجود القطن.
راجز.
و تشدید به خاطر ضرورت شعر است. ( اقرب الموارد ).قطن. [ ق َ ن َ ] ( ع اِ فعل ) قَطْن َ عبداﷲ درهم ؛ ای حسبه ، و این لغتی است در قط ( اقرب الموارد )؛ به معنی یک درهم برای عبداﷲ بس است.
قطن. [ ق َ طَ ] ( ع مص ) منحنی شدن. ( اقرب الموارد ): قطن ظهره قطناً؛ منحنی شد پشت او.( اقرب الموارد ). || ( اِ ) میان دو ران. ( منتهی الارب ). مابین الورکین الی عجب الذنب. ( اقرب الموارد ). و صاحب العین گوید: المواضع العریض بین الثبج و العجز. ( معجم البلدان ). || دمغزه مرغ. ( منتهی الارب ). اصل ذنب الطائر. ( اقرب الموارد ). || آنچه از پشت انسان منحدر و سپس مستوی بود . ( اقرب الموارد ). یکی از چهار قسمت صلب تحت ظهر و فوق عجز. ( یادداشت مؤلف ).
قطن. [ ق ُ طُ ] ( ع اِ ) ج ِ قطین. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به قطین شود. || ج ِ قِطان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به قطان شود.
قطن. [ ق َ طَ ] ( اِخ ) موضعی است در سرزمین شربه. ( معجم البلدان ).
قطن. [ ق َ طَ ] ( اِخ ) کوهی است بنی اسد را. ( منتهی الارب ). و امرءالقیس در توصیف ابر از آن نام میبرد آنجا که گوید :
اصاح تری برقاً اریک ومیضه
کلمع الیدین فی حبی مکلل...
علی قطن بالشیم ایمن صوبه
و ایسره علی الستار فیذبل.
اصمعی گوید: مابین فواره و مغرب کوهی است به نام قطن از بنی عبس که آبهائی به نام های مختلف از آن جاری است ، و ابوعبیداﷲ سکونی گوید: کوهی است گرد و از سر آن چشمه هائی سرازیر میشود. از بنی عبس است و بین حاجر و معدن قرار دارد. ( معجم البلدان ).بیشتر بخوانید ...