قطم

لغت نامه دهخدا

قطم. [ ق َ طَ ] ( ع مص ) اشتها داشتن. ( اقرب الموارد ). خواهانی چیزی هرچه باشد. || خواهان گشنی گردیدن گشن و تیزشهوت شدن. || طالب و خواهنده گوشت شدن : قَطِم َ الصقر الی اللحم ؛ خواهنده گوشت شد چرغ. ( منتهی الارب ).

قطم. [ ق َ ] ( ع مص ) گزیدن یا گرفتن به اطراف دندان و چشیدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || اشتها داشتن. ( اقرب الموارد ). رجوع به ماده قبل شود. || دندان فروبردن در چوب و خاییدن آن. ( اقرب الموارد ). || بریدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

قطم. [ ق َ طِ ] ( ع ص )خواهنده هرچه باشد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || خواهنده گوشت و جماع. ( منتهی الارب ).

قطم. [ ق َ طَ ] ( اِخ ) موضعی است ، و در اشعار اعشی از آن یاد شده است. ( معجم البلدان ).

پیشنهاد کاربران

بپرس