برش، کوتاه سازی، ناقص سازی، قطع سر، بی سر سازی، ابتر سازی، تسطیح زوایا
قطع سر
مترادف ها
پیشنهاد کاربران
یک بدست از بالای سر کسی کم کردن ؛ سر او بریدن. ( یادداشت مؤلف ) : و اگر پیش از نماز شام این تمام نکرده باشی یک بدست از بالاء تو کم کنم. یقطین بگریست. ( مجمل التواریخ و القصص ) .
دور کردن سرکسی از تن [ یا بدن ] وی ؛ جدا ساختن آن. باز کردن آن ازتن. بریدن و جدا ساختن سر وی. ( یادداشت مؤلف ) :
فرودآمد از اسب بیژن چو گرد
سر مرد جنگی ز تن دور کرد.
فردوسی.
سرش را همانگه ز تن دور کرد
... [مشاهده متن کامل]
دد و دام را از سرش سور کرد.
فردوسی.
همی گشت برگرد دشت نبرد
سر سرکشان را ز تن دور کرد.
فردوسی.
فرودآمد از اسب بیژن چو گرد
سر مرد جنگی ز تن دور کرد.
فردوسی.
سرش را همانگه ز تن دور کرد
... [مشاهده متن کامل]
دد و دام را از سرش سور کرد.
فردوسی.
همی گشت برگرد دشت نبرد
سر سرکشان را ز تن دور کرد.
فردوسی.
سر از گردن انداختن
دورماندن سر از تن ؛ جدا افتادن آن دو از یکدیگر. کنایه است از بریده شدن سر کسی و کشته شدن وی :
چنین گفت چندین سر بیگناه
ز تن دور ماند ز فرمان شاه.
فردوسی.
چنین گفت چندین سر بیگناه
ز تن دور ماند ز فرمان شاه.
فردوسی.
سر درودن
بریدن. جدا کردن سر از تن :
کنون کینه نو شد ز بهر فرود
سرطوس نوذر بباید درود.
فردوسی.
چو کابلستان را بخواهد بسود
نخستین سر من بباید درود.
فردوسی.
پشیمانی آنگه نداردت سود
که تیغ زمانه سرت را درود.
فردوسی.
بریدن. جدا کردن سر از تن :
کنون کینه نو شد ز بهر فرود
سرطوس نوذر بباید درود.
فردوسی.
چو کابلستان را بخواهد بسود
نخستین سر من بباید درود.
فردوسی.
پشیمانی آنگه نداردت سود
که تیغ زمانه سرت را درود.
فردوسی.
ریشش را به خون سرش خضاب کردن ؛ سرش را بریدن. کشتن. ( یادداشت مؤلف ) .