امید گسستن . [ اُ گ ُ س َس ْ ت َ ] ( مص مرکب ) نومید شدن . ( آنندراج ) . مأیوس شدن . ( مجموعه ٔ مترادفات ) . ناامید شدن و مأیوس گشتن . ( ناظم الاطباء ) .
از جان بریدن: قطع امید کردن.
( ( شنیدم که وقتی یکی را همین جراحت رسیده بود و پیوند راحت به فراغ فرزندی از جان بریده. ) )
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۳۴۹ ) .
( ( شنیدم که وقتی یکی را همین جراحت رسیده بود و پیوند راحت به فراغ فرزندی از جان بریده. ) )
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۳۴۹ ) .
پی کردن امید ؛ کنایه از ناامید شدن باشد. ( برهان ) .
چشم امید از کسی / چیزی پوشیدن
دل از جان برگرفتن ؛ قطع امید کردن. دل از جان برداشتن :
بنالید و دل را ز جان برگرفت
سزد گر بمانی بدین در شگفت.
فردوسی.
بگفت ودل از جان او برگرفت
بر انده همی ماند اندر شگفت.
فردوسی.
... [مشاهده متن کامل]
به آورد ازو ماند اندر شگفت
غمی شد دل ازجان و تن برگرفت.
فردوسی.
دل از جان برگرفته وز جهان سیر
بلا همراه در بالا و در زیر.
نظامی.
دل را توانم از سر و جان برگرفت و چشم
نتوانم از مشاهده یار برگرفت.
سعدی.
بنالید و دل را ز جان برگرفت
سزد گر بمانی بدین در شگفت.
فردوسی.
بگفت ودل از جان او برگرفت
بر انده همی ماند اندر شگفت.
فردوسی.
... [مشاهده متن کامل]
به آورد ازو ماند اندر شگفت
غمی شد دل ازجان و تن برگرفت.
فردوسی.
دل از جان برگرفته وز جهان سیر
بلا همراه در بالا و در زیر.
نظامی.
دل را توانم از سر و جان برگرفت و چشم
نتوانم از مشاهده یار برگرفت.
سعدی.