قطان

لغت نامه دهخدا

قطان. [ ق ِ ] ( ع اِ ) چوب فدرنگ. ( منتهی الارب ). چوب فدرنگ و شکنجه هوده. ( آنندراج ). شجار الهودج. ( اقرب الموارد ). ج ، قُطُن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

قطان. [ ق َطْ طا ] ( ع ص ) پنبه فروش.

قطان. [ ق ُطْ طا ] ( ع اِ ) ج ِ قاطن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قاطن شود : ما بی حب الحیطان و لکن شغف بالقطان. ( بدیع الزمان همدانی ).

قطان. [ ق ِ ] ( اِخ ) نام موضعی است ، و در شعر حطیئة از آن نام برده شده است. ( معجم البلدان ).

قطان. [ ق ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان سراجو از بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 33500 گزی جنوب خاوری مراغه و 11000 گزی جنوب شوسه مراغه به سراسکند. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. سکنه آن 101 تن میباشد. آب آن از رودخانه لیلان و چشمه و محصول آن غلات ، نخودو شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

قطان. [ ق َطْ طا ] ( اِخ ) احمدبن حسن. از محدثان مشایخ شیخ صدوق است. ( ریحانة الادب ).

قطان. [ ق َطْ طا ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن احمد. از علمای عامه است. ( ریحانة الادب ).

قطان. [ ق َطْ طا ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن عبداﷲ. از محدثان و علمای عامه است. ( ریحانة الادب ).

قطان. [ ق َطْ طا ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن عمار. از محدثان و علمای عامه است. ( ریحانة الادب ).

قطان. [ ق َطْ طا ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن یحیی. از محدثان و علمای عامه است. ( ریحانة الادب ).

قطان. [ ق َطْ طا ]( اِخ ) حسن بن محمد. از محدثان است. ( ریحانة الادب ).

قطان. [ ق َطْ طا ] ( اِخ ) یحیی بن سعیدبن فروخ بصری ، مکنی به ابوزکریا یا ابوسعید. محدث عصر خود و از اصحاب حضرت صادق علیه السلام است ، و از گفته شیخ طوسی می توان ثقه بودن وی را استظهار کرد. وی به سال 198 هَ. ق. درگذشت.

قطان. [ ق َطْ طا ] ( اِخ ) کثیربن عباس. از محدثان است. ( ریحانة الادب ).

فرهنگ فارسی

مروزی عین الزمان ابوعلی حسن بن علی ریاضی دان و طبیب و فیلسوف قرنهای پنجم و ششم . اصل وی از بخارا بود و او خود بسال ۴۶۵ در مرو و لادت یافت . تحصیلات علمی وی نزد لوکری صورت گرفت و او در مرو میزیست تا در ۵۴۸ در فتنه غزان بدست آنان کشته شد . قطان در طب و علوم اوایل و ریاضیات و ادبیات و علوم دینی سر آمد زمان خود بود ولی بیشتر بطب علاقه داشت و در مرو دکانی داشت که در آن بطبابت مشغول بود . مهمترین اثر ریاضی او [گیهان شناخت ] است .
( صفت اسم ) جمع قاطن ساکنان متوطنان : و قطان واهالی آن دیار که از میان جان عبید و موالی این دولت خانه اند .
یحیی بن سعید بن فروخ بصری مکنی به ابو زکریا یا ابو سعید محدث عصر خود و از اصحاب حضرت صادق علیه السلام است و از گفته شیخ طوسی می توان ثقه بودن وی را استظهار کرد وی بسال ۱۹۸ ق درگذشت .

فرهنگ معین

(قَ طّ ) [ ع . ] (ص . اِ. ) کسی که پنبه فروشد، پنبه فروش .
(قُ طّ ) [ ع . ] (ص . اِ. ) جِ قاطن ، ساکنان ، متوطنان .

فرهنگ عمید

= قاطن

دانشنامه عمومی

پیشنهاد کاربران

قطّان=ج قاطن، مقیمان، خادمان و خدمتکاران، . . . وبر احوال قطان و سکان آن باهر.
منبع شرح مشکلات تاریخ جهانگشاه، احمد خاتمی

بپرس