قضیم

لغت نامه دهخدا

قضیم. [ ق َ ] ( ع ص ) مرد قضم رسیده دندان. ( منتهی الارب ). || شمشیر کهنه روی فروریخته. || ( اِ ) چیزی که به کرانه دندان گزند وخورند. || چرم سپید که بر آن نویسند. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || کیسه چرمین. ( منتهی الارب ). نطع. ( اقرب الموارد ). || جامه دان چرمین ، یا ادیم هرچه باشد، و گستردنی از ادیم. || نامه سپید. || علف و جو ستور. || سیم. || بوریا که به جای رشته اش تسمه باشد. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

مرد قضم رسیده دندان یا چیزی که بکرانه دندان گزند و خورند .

پیشنهاد کاربران

بپرس