قضیض

لغت نامه دهخدا

قضیض. [ ق َ ] ( ع مص ) انداختن در پِست چیزی خشک از قند و شکر و مانند آن. ( منتهی الارب ). || آواز کردن تنگ شتر گوئی گسستن گرفتن. ( منتهی الارب ): قَض َّ النِسْعُ قضیضاً؛ سُمع له صوت کأنه قطع و کذلک الوتر. ( اقرب الموارد ). || ویران کردن. ( اقرب الموارد ): قض الحائظ؛ هدمه هدماً عنیفاً. ( اقرب الموارد ). || فروراندن اسب بر کسی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ):قض علیهم الخیل ؛ نشرها و ارسلها. ( اقرب الموارد ).

قضیض. [ ق َ ] ( ع اِ ) جمیع: جاؤا قضضهم و قضیضهم ؛ ای جمیعهم.( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || آواز تنگ شتر. || سنگریزه بزرگ. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

جمیع یا آواز تنگ شتر

پیشنهاد کاربران

بپرس