قضی

لغت نامه دهخدا

قضی. [ ق َ ضا ] ( ع اِ ) عنجد که نوعی ازمویز باشد. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ج ِ قِضَة. ( اقرب الموارد ). رجوع به قِضَه شود.

قضی. [ ق َض ْی ْ ] ( ع مص ) فرمان دادن و حکم کردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): قضی ربک ؛ ای حکم و امر ربک. ( منتهی الارب ).

قضی. [ ق َ ضی ی ] ( ع اِ ) مرگ. || ( ص ) زود بازدهنده وام. || چابک در حکومت و داوری : رجل قضی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

قضی ٔ. [ ق َ ض ِءْ ] ( ع ص ) بوی گرفته از نمی. ( منتهی الارب ). ذوالقضا. ( اقرب الموارد ).گویند: ثوب قَضِی ٔ. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

مرگ یا زود باز دهنده وام یا چابک در حکومت و داوری .

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قَضَی: حکم کرد - به پایان رسانید (کلمه قضاء به معنای حکم است ، و اگر با حرف علی متعدی شود مثل عبارت"فَوَکَزَهُ مُوسَیٰ فَقَضَیٰ عَلَیْهِ " کنایه از این است که با مردنش از کارش فارغ شد و معنای جمله این است که : موسی (علیهالسلام) آن دشمن را با تمام کف دست و ...
معنی قُضِیَ: کار(نابودیشان )تمام شد - تکلیفشان یکسره شد(کلمه قضاء به معنای حکم است ، و اگر با حرف علی متعدی شود مثل عبارت"فَوَکَزَهُ مُوسَیٰ فَقَضَیٰ عَلَیْهِ " کنایه از این است که با کشتنش کارش را تمام کرد معنای جمله این است که : موسی (علیهالسلام) آن دشمن را با...
معنی مَا کَانَ لِـ: سزاوار نیست که (مثل عبارت "وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی ﭐللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ ﭐلْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ")
معنی نَحْبَهُ: پیمانش (کلمه نحب به معنای نذری است که محکوم به وجوب باشد ، مثلا وقتی گفته میشود فلان قضی نحبه معنایش این است که فلانی به نذر خود وفا کرد )
ریشه کلمه:
قضی (۶۳ بار)

پیشنهاد کاربران

قُضِی : به پایان رسد
قَضی : حکم کرد
قضی الامر = کار تمام شد و حکم صادر شد و دیگر قابل بازگشت نیست.

بپرس