قضض

لغت نامه دهخدا

قضض. [ ق َ ض َ ] ( ع اِ ) سنگریزه که شکسته و ریزه گردد. || سنگریزه خرد. || خاک که بر فرش نشیند. || جمیع: جاء القوم قضضهم ؛ ای جمیعهم. || ( ص ) سنگریزه ناک : طعام قضض ؛ طعام سنگریزه ناک. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

قضض. [ ق َ ض َ ] ( ع مص ) سنگریزه ناک گردیدن. || سنگریزه یا خاک در کاواکی دندان ماندن وقت خوردن طعام. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قض فلان من الطعام قضضاً؛ اکله و وقع منه بین اضراسه حصی او تراب ، و عبارة الاساس : قد قضضت الطعام قضضاً؛ اذا اکلت منه فوقع بین اضراسک حصی. ( اقرب الموارد ). || خاک آلود گردیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

قضض. [ ق َ ض ِ ] ( ع ص ) بسیارسنگریزه. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): مکان قضض ؛ جای بسیارسنگریزه. طعام قضض ؛ طعام سنگریزه ناک. ( از منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

بسیار سنگریزه

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس