قضاوت کردن


برابر پارسی: داورزیدن، داوری کردن

معنی انگلیسی:
adjudge, to judge

مترادف ها

judge (فعل)
داوری کردن، قضاوت کردن، تشخیص دادن، حکم دادن، محاکمه کردن

advise (فعل)
نصیحت کردن، پند دادن، مشورت دادن، توصیه دادن، اگاهانیدن، قضاوت کردن، رایزنی کردن، خبر دادن

فارسی به عربی

انصح , قاضی ، اِجتهادٌ

پیشنهاد کاربران

you cann't charge any one or every one
حق نداری هر کسی یا همه یا کسی را قضاوت کنید!
( =تهمت زدن )
قضا راندن ؛ قضاوت کردن. حکم دادن : بوجهی قضا راند که بر وی مثل زدند از عدل و انصاف و شفقت بر خلق خدای تعالی. ( تاریخ بخارا نرشخی ص 3 ) .
پس سلیمان گفت ای پشه کجا
باش تا بر هر دو رانم من قضا.
رودکی.

بپرس