قضائ


معنی انگلیسی:
judgement, decree, destiny, fate, accident, chance

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) بجا آوردن ادا کردن ۲ - مردن در گذشتن ۳ - دادرسی کردن قضاوت . یا منصب ( رتبه ) قضائ . شغل قاضی : و از متعینان کرمان ... که هر دو مقلد منصب قضا بودند ... ۴ - ( اسم ) تقدیر سرنوشت : حافظ ز خوبرویان بختت جز این قدر نیست گر نیستت رضایی حکم قضا بگردان . ( حافظ ۲۶۵ ) توضیح علم حق است بانچه می آید بر احسن نظام و آن عبارت است از حکم الهی است در اعیان موجودات بر آن نحو که هست از احوال جاری از ازل تا ابد . یا قضائ الهی ( حق خدا ) . حکم الهی مشیت باری تعالی : قضائ چنان تقدیر کرد که پیش از وصول بر کیارق ارسلان ارغو را در غلامچه ای بکارد بکشت . یا قضائ حتمی . عبارت از وجود صور موجوداتست بر آن ترتیب که اراده ازلی ایجاب کرده . یا قضائ سابق الهی . حکم الهی از آن جهت که مقدم بر قدر است . یا قضائ علمی . مرتبه ظهور در علم است مقابل عینی . یا قضائ عینی . مقابل قضائ علمی . ۵ - بلا : اگر قضایی رسیده همین جا اولی ۶ - ( در اصطلاح ترکان عثمانی و ممالک عربی ) جزویست از لوائ شهرستان ۷ - نماز یا روزه ای که به هنگام مقرر ادا نشده و بعدا ادا شود . یا از قضائ . اتفاقا . یا قضائ را . یا قضائ آسمانی . سرنوشت تقدیر آسمانی . یا قضائ آمده . تقدیر فراز آمده : و شعبده قضای آمده باز نگردد ... یا قضائ حاجت . ۱ - رفع حاجت کردن ۲ - دفع فضولات بدن کردن تهی کردن شکم . یا قضائ حاجت رفتن . تخلیه شکم کردن از فضولات .
بحاجت کسی رسیدن و روا کردن

پیشنهاد کاربران

بپرس