[ویکی اهل البیت] کلیدواژه: مدح اهل بیت، امام سجاد علیه السلام، فرزدق
فرزدق زمانی شعر خود را با طنین گرمش انشاد کرده که هشام با تکبر و غرور در حلقه یاران و هوادارانش گام در خانه خدا نهاده تا طواف کند. حج گزاران انبوه بودند و بی توجه به حضور هشام! هشام خواست «استلام حجر» کند. اما ازدحام جمعیت مانع شد و او با ناکامی به کناری رفت و با همراهانش به نظاره طواف کنندگان خانه خدا نشست.
در این هنگام شخصی با هیئتی مردمی اما با چهره ای جذاب و هیبتی معنوی به جمع طواف گزاران پیوست و چون به حجر نزدیک شد و خواست استلام حجر کند، مردم احترامش کردند. راه گشودند و او به آسانی استلام حجر کرد.
همراهان هشام با دیدن آن منظره به شگفت آمدند و از هشام پرسیدند: آن شخصی که مردم برایش راه گشودند و احترامش کردند، کیست؟ هشام که احساس حقارت و کوچکی می کرد، چنین وانمود که او را نمی شناسد!
فرزق که از نزدیک ناظر این گفتگوها بود، دانست هشام از سر حسادت و حق پوشی، اظهار ناآشنایی می کند و با خود گفت: اکنون، لحظه ایفای رسالت و گاهِ حق گویی است.
فرزدق قدم پیش نهاد و جایی ایستاد که صدایش را هر چه بیشتر بشنوند و گفت: ای هشام - ای فرزند عبدالملک و ای برادر خلیفه-! اگر تو آن شخص را نمی شناسی، من او را خوب می شناسم. گوش فرا ده تا وی را به تو معرفی کنم.
دریای عطوفت و احساسات فرزدق به جوش آمده بود. واژه های عشق و محبتش به خاندان علی چونان امواج دریا به حرکت درآمده و به شیوه شاعرانِ پرتوان عرب، شعری بالبداهه در وصف امام سجاد علیه السلام انشاد کرد. در روزگاری که شاعران به ندرت می توانستند از خشم دستگاه اموی بیمناک نباشند و کم بودند کسانی که بتوانند دل از عطاها و هدایای خلیفه بپوشند، فرزدق از خطرها نهراسید و دل از عطای خلیفه برید تا رضای خداوند را در اظهار محبت و ارادت به خاندان رسالت جستجو کند و بدست آورد.
فرزدق زمانی شعر خود را با طنین گرمش انشاد کرده که هشام با تکبر و غرور در حلقه یاران و هوادارانش گام در خانه خدا نهاده تا طواف کند. حج گزاران انبوه بودند و بی توجه به حضور هشام! هشام خواست «استلام حجر» کند. اما ازدحام جمعیت مانع شد و او با ناکامی به کناری رفت و با همراهانش به نظاره طواف کنندگان خانه خدا نشست.
در این هنگام شخصی با هیئتی مردمی اما با چهره ای جذاب و هیبتی معنوی به جمع طواف گزاران پیوست و چون به حجر نزدیک شد و خواست استلام حجر کند، مردم احترامش کردند. راه گشودند و او به آسانی استلام حجر کرد.
همراهان هشام با دیدن آن منظره به شگفت آمدند و از هشام پرسیدند: آن شخصی که مردم برایش راه گشودند و احترامش کردند، کیست؟ هشام که احساس حقارت و کوچکی می کرد، چنین وانمود که او را نمی شناسد!
فرزق که از نزدیک ناظر این گفتگوها بود، دانست هشام از سر حسادت و حق پوشی، اظهار ناآشنایی می کند و با خود گفت: اکنون، لحظه ایفای رسالت و گاهِ حق گویی است.
فرزدق قدم پیش نهاد و جایی ایستاد که صدایش را هر چه بیشتر بشنوند و گفت: ای هشام - ای فرزند عبدالملک و ای برادر خلیفه-! اگر تو آن شخص را نمی شناسی، من او را خوب می شناسم. گوش فرا ده تا وی را به تو معرفی کنم.
دریای عطوفت و احساسات فرزدق به جوش آمده بود. واژه های عشق و محبتش به خاندان علی چونان امواج دریا به حرکت درآمده و به شیوه شاعرانِ پرتوان عرب، شعری بالبداهه در وصف امام سجاد علیه السلام انشاد کرد. در روزگاری که شاعران به ندرت می توانستند از خشم دستگاه اموی بیمناک نباشند و کم بودند کسانی که بتوانند دل از عطاها و هدایای خلیفه بپوشند، فرزدق از خطرها نهراسید و دل از عطای خلیفه برید تا رضای خداوند را در اظهار محبت و ارادت به خاندان رسالت جستجو کند و بدست آورد.
wikiahlb: قصیده_فرزدق