قصید

لغت نامه دهخدا

قصید. [ ق َ] ( ع ص ) رمح قصید؛ نیزه شکسته. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( اِ ) پاره ای از شعر که نصف ابیات آن بر قافیه ملتزمه باشد نه نصف دیگر و از سه بیت کم نباشد و نزد بعضی از شانزده و بالای آن هر قدرکه باشد. ( منتهی الارب ). ما تم شطر ابیاته و لیس الا ثلاثة ابیات فصاعداً او ستةعشر فصاعداً. شعر پاکیزه ونیکو کرده شده و جید. رجوع به قصیدة شود. || گوشت خشک. || مغز فربه یا اندک فربه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). مغز سطبر. ( نصاب ). استخوان بامغز. || ( ص ) شتر ماده فربه پرمغز. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( اِ ) چوب دستی. ( منتهی الارب ). عصا. ( اقرب الموارد ). || ج ِ قصیدة. ( اقرب الموارد ). رجوع به قصیدة شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - نیزه شکسته ۲ - قصیده ۳ - شعر پاکیزه و نیکو ۴ - گوشت خشک ۵ - استخوان با مغز .

فرهنگ معین

(قَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - نیزة شکسته . ۲ - قصیده . ۳ - شعر پاکیزه و نیکو. ۴ - گوشت خشک . ۵ - استخوان با مغز.

پیشنهاد کاربران

بپرس