قصور ورزیدن


معنی انگلیسی:
to fall, to come short

مترادف ها

stall (فعل)
ماندن، از حرکت بازداشتن، طفره زدن، قصور ورزیدن، به اخور بستن، دور سرگرداندن

fail (فعل)
سر خوردن، رد شدن، تصور کردن، شکست خوردن، موفق نشدن، قصور ورزیدن، ورشکستن، واماندن، در ماندن، خیط و پیت شدن، فروگذار کردن، عقیم ماندن

فارسی به عربی

کشک

پیشنهاد کاربران

بپرس