قصو

لغت نامه دهخدا

قصو. [ ق َص ْوْ ] ( ع مص ) دور شدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || چیره شدن : قصوته ؛ چیره شدم بر وی در نبرد. ( منتهی الارب ). || قصو شاة و ناقه ؛ از کرانه گوش او اندکی بریدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قُصُوّ و قَصا و قُصاء شود.

قصو. [ ق ُ ص ُوو ] ( ع مص ) قَصْو.( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قَصْو شود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۴(بار)
(بر وزن فلس) دوری. «قَصَا الْمَکانُ قَصْواً: بَعُدَ- قَصَا عَنِ الْقَوْمِ: تَباعَدَ»، قَصِیّ یعنی دور. اَقْصی یعنی دورتر. قُصْوی مؤنث اقصی است. . مریم به عیسی حامله شد و وی را به مکان دوری برد و از اهلش در مکانی دور گوشه گرفت. * . از انتها و دورترین قسمت شهر مردی شتابان آمد. * . مراد از مسجد اقصی کلیسای شهر اورشلیم است که بعد از اسلام مبدل به مسجد شد علت تسمیه آن باقصی در«سری» گذشت. * . آنگاه که شما در نزدیکترین کناره به مدینه بودیدو مشرکین در دورترین کناره بودند، آیه موضع مسلمین و مشرکین را در جنگ «بدر» بیان می‏کند.

پیشنهاد کاربران

بپرس