قصل
لغت نامه دهخدا
قصل. [ ق ِ ] ( ع ص ) فرومایه سست. گول بی خیر، یا آنکه از نادانی و حماقت ضبط حال خود نتواند کرد. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( اِ ) قُصالة. ( اقرب الموارد ). رجوع به قصالة شود.
قصل. [ ق َ ] ( ع اِ ) قَصَل.( منتهی الارب ). رجوع به قَصَل شود. || شکوفه درخت سلم. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || قُصالة. ( اقرب الموارد ). رجوع به قصالة شود.
قصل. [ ق َ ] ( ع مص ) بریدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قصله قصلاً؛ قطعه. ( اقرب الموارد ). || زدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): قصل عنقه ؛ زد گردن او را. ( منتهی الارب ). || پاکوب کردن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قصل الحنطة؛ داسها. ( اقرب الموارد ). || قصیل علف دادن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قصل الدابة ( و علی الدابة )؛ علفها القصیل. ( از اقرب الموارد ).
پیشنهاد کاربران
بریدن و درو کردن زرع و محصول قبل از رسیدن آن
میخواو باد بگیرم