قصد داشتن. [ ق َ ت َ ] ( مص مرکب ) آهنگ داشتن. عزم : ولیکن ماه دارد قصد بالا فروشُد آفتاب از کوه بابِل.
منوچهری.
قصد شکار داری با اتفاق بستان عزمی درست باید تا میکشد عنانت.
سعدی.
|| میل. تمایل. دلبستگی به : هرکس که ز ما قصد جهان دارد از اوباش بس زود بیاویزد در ننگ و نکالش.
ناصرخسرو.
فرهنگ فارسی
آهنگ داشتن عزم
مترادف ها
mean(فعل)
قصد داشتن، مقصود داشتن، هدف داشتن، معنی ومفهوم خاصی داشتن
aim(فعل)
رسیدن، شمردن، دانستن، قراول رفتن، ارزیابی کردن، نایل شدن، به نتیجه رسیدن، قصد داشتن، هدف گیری کردن، نشانه گرفتن
purpose(فعل)
قصد داشتن، در نظر داشتن
intend(فعل)
قصد داشتن، خواستن، خیال داشتن، بر آن بودن
فارسی به عربی
انو , متوسط , هدف
پیشنهاد کاربران
پیشنهاد واژه : به جایِ " قصد کردن، نیت کردن، میل کردن " می توان از واژه یِ " abhi - man " در زبانِ سانسکریت یاری گرفت. در زبانِ سانسکریت پیشوندِ " abhi " به چمِ " به سوی، به ، بر " بوده است که با پیشوندِ " اَف" در زبانِ پارسی همریشه و همکارکرد است. ... [مشاهده متن کامل]
از سویِ دیگر، " مَن:man" در سانسکریت همان " مَن:man" در زبانِ اوستایی است که در زبانِ پارسی نیز درواژگانی همچون " گُمان، مَنِش و. . . " دیده می شود. در واژه یِ " گُمان" ، " گُ " پیشوند است و اکنون به جایِ پیشوندِ " گُ" ، پیشوندِ " اَف" را می نشانیم و به همانگونه ای که واژه یِ " گُمان" را در گزاره ها بکار می بریم، اینبار از واژه یِ " اَفمان"بهره می گیریم ولی در معنای " قصد کردن، نیت کردن، میل کردن ". پس داریم : اَفمان کردن = اَفمانیدن = قصد کردن، نیت کردن، میل کردن . . . . . ( بسنجید با گُمان کردن ) اَفمان/ اَفمانِش داشتن = قصد داشتن، نیت داشتن، میل داشتن . . . . . ( بسنجید با گُمان داشتن ) اَفمانه = قصد، نیت، میل . . . . . . ( بسنجید با گُمانه ) " اَف " در اینجا به چمِ " به، به سوی " است و " مان/ مَن " به چمِ " اَندیشیدن". پس رویهم رفته " اَفمان کردن/ داشتن" به چمِ " به/به سویِ چیزی نظر کردن/داشتن و اندیشیدن" است که همان " قصد کردن، نیت کردن، میل کردن" است. . . . . . . . پَسگشت : روبرگهای 125 و 135 از نبیگ " فرهنگ سَنسکریت/فارسی" ( جلالی نائینی )
بنا داشتن propose to do something=to intend to do something
. He intended to express that topic او قصد داشت تا آن موضوع را بیان کند.
propose to do something=to intend to do something
بر آن بودن / بر آن شدن نمونه: �جمهوری دمکراتیک خلق کُره� در واپسین نشست نمایندگان خلق این کشور که دو روز پیش در �پیونگ یانگ� پایتخت این کشور برگزار شد، بر آن شد [قصد کرد / تصمیم گرفت] تا همه ی پیمان نامه های امضاء شده میان این کشور و �ایالات متحد� را از شمار افکند ( ملغی کند ) . . . ... [مشاهده متن کامل]
برگرفته از یادداشتی ویرایش و پارسی نویسی شده از سوی اینجانب در پیوند زیر: https://www. behzadbozorgmehr. com/2013/04/blog - post_7. html
برآن هستن
عزم داشتن
بنا داشتن
The council has some spare cash which it proposes to spend on public amenities مجمع ( شورا ) یه مقدار پول نقد کنار گذاشته تا برای تسهیلات ( امکانات ) عمومی خرج کنه