قص


معنی انگلیسی:
sternum

لغت نامه دهخدا

قص. [ ق َص ص ] ( ع مص ) برگفتن قصه. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل ). || برگفتن. ( تاج المصادر بیهقی ): قص علیه الخبر و الرؤیا؛ حدث بهما علی وجههما. ( اقرب الموارد ). || پیدا و نمایان گردیدن بار و آبستنی آن. || باردار گردیدن. || قریب به مرگ رسیدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): ضربه حتی قصه علی الموت ؛ای ادناه منه. ( اقرب الموارد ). || بر پی کسی رفتن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || در پی کسی رفتن اندک اندک. ( اقرب الموارد ). و از این معنی است قول خدای : فارتدا علی آثارهما قصصاً . ( اقرب الموارد ). || آگاهانیدن. || بریدن و قطع کردن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قص شوارب ؛ بریدن و کوتاه کردن آن. ( اقرب الموارد ). قص اظفار؛ چیدن ناخن. || قطع اطراف گوش. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) سینه. ( منتهی الارب ). صدر. ( اقرب الموارد ). || سر سینه. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). قیل رأس الصدر. ( اقرب الموارد ). || میانه سینه. ( منتهی الارب ). قیل وسط الصدر. ( اقرب الموارد ). || استخوان سینه. ( منتهی الارب ). قیل عظم الصدر. ( اقرب الموارد ). ج ، قِصاص. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || پشم بریده گوسفند. ( منتهی الارب ). من الشاة، ما قُص من صوفها. ( اقرب الموارد ).

قص. [ ق َص ص ] ( معرب ، اِ ) جص. ( دزی ج 2 ). گچ.

قص. [ ق َ ] ( اِخ ) نام شهری است نزدیک مکران بر ساحل بحر هند. این شهر دارای قرا و توابع بسیاری است و مردمی دارد نادان و بت پرست. ( نخبةالدهر دمشقی ص 170 ).

فرهنگ فارسی

سینه، استخوان سینه، استخوان مسطح جلوسینه انسان
( اسم ) ۱ - استخوانی است پهن و میانی که در جلو استخوان بندی قفسه سینه واقع است . طولش در حدود ۲٠ سانتیمتر و بشکل خنجر است و دارای یک دسته و یک تنه و یک انتهاست که به زایده خنجری موسوم است . سطح قدامی استخوان قص به پوست مربوط است و در خارج در موقع دست زدن به سینه حس می شود . سطح خلفیش با ششها و پرده های جنب و قلب و غشائ آن مربوط است . دو کنار استخوان قص دارای ۷ بریدگی های بنام بریدگی های دنده یی که در آنها انتهای داخلی غضروف های ۷ دنده اول قرار می گیرند . در طرفین قسمت فوقانی استخوان قص دو سطح مفصلی است برای دو استخوان ترقوه در بالا و در قسمت میانی دسته یک فرو رفتگی است به نام چنگال استخوان قص که با دست حس می شود استخوان جناغ عظم قص جناغ سینه . توضیح دسته استخوان قص را بنام قبضه قص نیز می نامند ۲ - سینه صدر .
نام شهری است نزدیک مکران بر ساحل بحر هند . این شهر دارای قرا و توابع بسیاری است و مردمی دارد نادان و بت پرست .

فرهنگ معین

(قَ ) [ ع . ] (اِ. ) استخوانی است پهن و میانی که در جلو استخوان بندی قفسة سینه واقع است . طولش در حدود ۲٠ سانتیمتر و به شکل خنجر است و دارای یک دسته و یک تنه و یک انتها است که به زایدة خنجری موسوم است . استخوان جناغ ، عظم قص ، جناغ سینه .

فرهنگ عمید

۱. بریدن موی یا ناخن.
۲. (ادبی ) در عروض، اسقاط حرف دوم متحرک از رکن چنان که متفاعلن مفاعلن شود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قَصَّ: حکایت کرد - داستان نقل کرد- قصّه گفت(کلمه قص به معنای دنباله جای پا را گرفتن و رفتن است ، و جمله قصصت اثره به معنای رد پای او را دنبال کردم است و این کلمه به معنای خود رد پاهم هست ، مانند آیه فارتد علی آثارهما قصصا و آیه و قالت لاخته قصیه و قصص به مع...
معنی قُصِّیهِ: دنبالش برو(از"قص "به معنای دنباله جای پا و اثر کسی را گرفتن و رفتن است)
معنی نَقُصُّهُ: آن را حکایت می کنیم (کلمه قص به معنای دنباله جای پا را گرفتن و رفتن ویا خود رد پاست و چون در قصه گفتن نیز خبر و واقعه ای را پی گیری می کنند ، استفاده شده است )
معنی قَصَصَ: داستانها - قصّه ها (کلمه قص به معنای دنباله جای پا را گرفتن و رفتن است و چون در قصه گفتن نیز خبر و واقعه ای را پی گیری می کنند ، استفاده شده است )
معنی نَقُصَّنَّ: حتماً حکایت می کنیم (کلمه قص به معنای دنباله جای پا را گرفتن و رفتن ویا خود رد پاست و چون در قصه گفتن نیز خبر و واقعه ای را پی گیری می کنند ، استفاده شده است )
معنی لَا تَقْصُصْ: حکایت نکن - باز گو نکن(کلمه قص به معنای دنباله جای پا را گرفتن و رفتن است و چون در قصه گفتن نیز خبر و واقعه ای را پی گیری می کنند ، استفاده شده است )
معنی نَقُصُّ: ازداستان سرایِِی می کنیم-حکایت می کنیم - داستان نقل می کنیم- قصّه می گوییم(کلمه قص به معنای دنباله جای پا را گرفتن و رفتن ویا خود رد پاست و چون در قصه گفتن نیز خبر و واقعه ای را پی گیری می کنند ، استفاده شده است )
معنی یَقُصُّ: حکایت می کند - داستان نقل می کند- قصّه می گوید(کلمه قص به معنای دنباله جای پا را گرفتن و رفتن است ، و جمله قصصت اثره به معنای رد پای او را دنبال کردم است و این کلمه به معنای خود رد پاهم هست ، مانند آیه فارتد علی آثارهما قصصا و آیه و قالت لاخته قصیه و...
معنی یَقُصُّونَ: حکایت می کنند - داستان نقل می کنند- قصّه می گویند(کلمه قص به معنای دنباله جای پا را گرفتن و رفتن است ، و جمله قصصت اثره به معنای رد پای او را دنبال کردم است و این کلمه به معنای خود رد پاهم هست ، مانند آیه فارتد علی آثارهما قصصا و آیه و قالت لاخته قصی...
معنی قِصَاصِ: مجازاتی که به تلافی جنایتی که مجرمی انجام داده در مورد او اجرا می کنند(کلمه قصاص مصدر از قاص یقاص است و این کلمه از قص اثره ، جا پای او را تعقیب کرد میباشد وقصاص به معنی داستانسرا نیز از این جهت است که آثار و حکایات گذشتگان را حکایت میکند مثل ای...
ریشه کلمه:
قصص (۳۰ بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس