قشیب

لغت نامه دهخدا

قشیب. [ ق َ ] ( ع ص ) نو. ( منتهی الارب ). جدید. ( اقرب الموارد ) :
باران مشکبوی ببارید نوبه نو
وز برف برکشید یکی حله قشیب.
رودکی.
|| کهنه. از اضداد است. || سفید. || پاکیزه. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). هیچیک از این لغات شنیده نشده که به کار رود. ج ، قُشُب ، قُشْب. ( اقرب الموارد ). || سیف قشیب ؛ شمشیرنو زنگ زدوده. || شمشیر زنگ ناک. از اضداد است. || نسر قشیب ؛ کرکس به پاره گوشت زهرآلوده طعمه اش سازند جهت پر آن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || دراز. ( مهذب الاسماء ).

قشیب. [ ق َ ] ( اِخ ) قصری است عجیب در یمن که شرحبیل بن یحصب آن را ساخت. علقمةبن مرثد در شعر خود از آن یاد کرده است. ( از معجم البلدان ). کوشکی است به یمن. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

قصری است عجیب در یمن که شرحبیل بن یحصب آنرا ساخت . علقمه بن مرثد در شعر خود از آن یاد کرده است .

پیشنهاد کاربران

بپرس