کشیدند گردان کوته نظر
صفی چون قشو از پی یکدگر.
شفیع اثر ( در رزمیه ، از آنندراج ).
قشو. [ ق َش ْوْ ] ( ع مص ) پوست باز کردن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قشا الحَیَّةَ قشواً؛ پوست باز کرد از مار ( منتهی الارب )، نزع عنها لباسها. ( اقرب الموارد ). || برکندن پوست از درخت و جز آن و دست فرومالیدن بر آن تا برگش فروریزد. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قشا العود؛ قشره و خرطه. ( از اقرب الموارد ). || مالیدن و مسح کردن روی. ( منتهی الارب ). مسح کردن روی. ( منتهی الارب ): قشا الوجه ؛ مسحه. ( اقرب الموارد ).