قشف
لغت نامه دهخدا
قشف. [ ق َ ش َ / ق َ ] ( ع ص ) قَشِف.( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قَشِف شود.
قشف. [ ق َ ش ِ ] ( ع ص ) پلیدپوست و کهنه هیأت و بدحال و تنگ زیست. || سوخته روی از تاب آفتاب. قَشْف. قَشَف.( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قَشَف شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید