قشعه

لغت نامه دهخدا

( قشعة ) قشعة. [ ق ِ ع َ ] ( ع اِ ) آب بینی انداخته شده. ( منتهی الارب ). نخامة. ( اقرب الموارد ). رجوع به قُشاعة شود. || پاره ای ابر که پس از گشادن ماند. ( منتهی الارب ). قطعه ای از ابر که پس از پراکندن ابرها ماند. ( اقرب الموارد ). || پاره ای ازچرم خشک. ج ، قِشَع. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

قشعة. [ ق َ ش ِ ع َ ] ( ع ص ) لاغر. ( اقرب الموارد ): شاة قشعه ؛ گوسپند لاغر و کم گوشت. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). اراکة قشعة؛ ملتفّة کثیرةالورق. ( اقرب الموارد ).

قشعة. [ ق َ ع َ ] ( ع اِ ) یکی قَشْع. ( اقرب الموارد ). || پاره پوستین. ( منتهی الارب ). پاره پوستین کهنه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || گنده پیر. ( منتهی الارب ). عجوز. ( اقرب الموارد ). || ( ص ) زن پراکنده نرم گوشت از پیری. || ( اِ ) ابرپاره باقی مانده بعدِ گشاده شدن. || پاره ای از چرم خشک. قِشاع. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || پاره ای از گِل خشک کفیده. ( منتهی الارب ). || گیاه کشوثا. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( فهرست مخزن الادویه ).

پیشنهاد کاربران

بپرس