قشعم

لغت نامه دهخدا

قشعم. [ ق َ ع َ ] ( ع ص ) کلانسال از مردو کرکس. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). مرد پیر و کرکس پیر. ج ، قشاعم. ( مهذب الاسماء ). || سطبردرشت. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ). اسد. ( اقرب الموارد ).

قشعم. [ ق َ ع َ ] ( ع اِ ) ( ام... ) جنگ و کارزار. || مرگ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). و به همین معنی است این گفته : «الی حیث القت رحلها ام قشعم ». و گویند این کنیه شتری است که در سیر خود به آتش فراوان برخورد کرد و رمید و پا به فرار گذاشت و رحل خود را در آتش افکند، و این مثل شد که درباره رونده ای که برای وی بدی میخواهند، میگویند و کنایه از رفتن وی بسوی آتش است. ( اقرب الموارد ). || بلا و سختی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || کفتار.( منتهی الارب ). ضبع. ( اقرب الموارد ). || تننده. ( منتهی الارب ). عنکبوت. ( اقرب الموارد ). || بچه عنکبوت. ( مهذب الاسماء ). || فراهم آمدنگاه خاک مور. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

قشعم. [ ق َ ع َ / ق ِ ع َم م ] ( اِخ ) لقب ربیعةبن نزار است. ( منتهی الارب ).

پیشنهاد کاربران

بپرس