قشع

لغت نامه دهخدا

قشع. [ ق َ ] ( ع ص ، اِ ) پوستین کهنه. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || خاک روبه حمام. ( منتهی الارب ). کناسه حمام ، و برخی افزوده اند «و حجام » را بر آن. ( اقرب الموارد ). به این معنی به کسر قاف و ضم آن نیز آمده. ( منتهی الارب ). || گول ، بدان جهت که عقل او از وی واشده و دور و پراکنده گردیده. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || احمق. ( اقرب الموارد ). || پر شترمرغ. || آب بینی افکنده شده. || خانه چرمین. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). خیمه ای از پوست. ( مهذب الاسماء ). ج ،قُشوع. || گستردنی از ادیم ، یا پاره ای ازادیم کهنه. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || مَشک خشک. || چرم خشک. ( منتهی الارب ). قیل الیابس. ( اقرب الموارد ). در حدیث ابوهریره آمده است : لو احدثکم بما اعلم لرمیتمونی بالقشع؛ یعنی پوست خشک خاک آلود زنید بر من. ( منتهی الارب ). || مشک کهنه. ( اقرب الموارد ). || مرد پراکنده و سست گوشت از پیری. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || کربسه و آفتاب پرست. ( منتهی الارب ). حرباء. ( اقرب الموارد ). || ابر پراکنده رونده و گشاده و واشونده. ( منتهی الارب ). السحاب الذاهب المنقشع عن وجه السماء. ( اقرب الموارد ). || کیسه و انبان. ( منتهی الارب ). زنبیل. ( اقرب الموارد ). || کفتار نر. ( منتهی الارب ). ضبع نر. ( اقرب الموارد ). || آب تنک بسته و فسرده بر چیزی. || گِل خشک پاره پاره گردیده و شکافته. || آنچه از زمین به دست برآری و بیندازی. ج ، قِشَع به غیر قیاس زیرا قیاس آن قِشَعة است ، مانند بَدْر و بِدَرة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

قشع. [ ق َ ش ِ ] ( ع ص ) خشک. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || مردی که بر کاری ثابت و پابرجا نباشد. ( اقرب الموارد ). مرد که بر یک روش نپاید. ( منتهی الارب ).

قشع. [ ق ِ ش َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ قَشْع است بر غیر قیاس. ( اقرب الموارد ). رجوع به قَشْع شود. || ج ِ قِشْعة. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قِشْعة شود.

قشع. [ ق ِ ] ( ع اِ ) خاکروبه حمام. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قَشْع شود. || ابر پراکنده رونده در هوا. ( از اقرب الموارد ).

قشع. [ ق َ ] ( ع مص ) پراکنده کردن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || دور کردن.( منتهی الارب ): قشعت الریح السحاب ؛ کشفته. النور یقشع الظلام ؛ ای یکشفه. ( اقرب الموارد ). || دوشیدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || قشعت الدرة؛ یبست اطرافها. ( اقرب الموارد از تاج العروس ). || سبک گردیدن. ( منتهی الارب ). || خشک شدن : قَشِعَ الشی ٔ؛ جف. ( اقرب الموارد ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

پراکنده کردن یا دور کردن

پیشنهاد کاربران

درد بی درمان و این جور معانی اشتباه رو پیج ها و کانال های اینستاگرام و تلگرام ایجاد کردن، این واژه معنیش نمیشه درد بی درمان
کاش یه روزی بیاد ادبیات سمی عاشقانه تو این کشور از بین بره ، چرا فکر می کنید عاشق شدن حتما یک چیز غیرمنطقی/ماورایی و غیرقابل کنترله
دردی که درمان نداره
قَشَعَ = کلمه ای عربی است به معنی جَفَّ و انکمش و ذهب ( جمع شدن و رفتن )
قشع - یقشع ، قشعا - ( فعل )
- قشع القوم : فرقهم ( آن قوم پراکنده شدن )
- قشعت الریح السحاب : کشفته ( باد ابرها را جمع کرد و برد )
...
[مشاهده متن کامل]

- قشع النور الظلام : کشفه ، أزاله ( نور آفتاب تاریکی شب را جمع کرد و از بین برد )
در لهجه عرب خمسه استان فارس از این کلمه استفاده می شود با تفاوت این که حرف قاف را به گاف تبدیل می کنند و می گویند؛ گَشَع ، مثلا می گویند گشع الغنم یعنی گوسفندان جمع شدند و از جای خود حرکت کردند و رفتند.

درد بی درمان

بپرس