قسوس

لغت نامه دهخدا

قسوس. [ ق َ ] ( ع ص ) ناقه ای که تنها چرا کند. || ناقه دشوارخوی. || ناقه ای که شیر آن کم شدن گیرد. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

قسوس. [ ق ُ ] ( ع اِ ) ج ِ قَس ، و آن در ترسایان کسی است که بین اسقف و شماس باشد. ( از اقرب الموارد ). رجوع به قس شود.

قسوس. [ ق ُ ] ( معرب ، اِ ) لبلاب و عشقه را گویند و به فارسی عشق پیچان خوانند، و حبل المساکین همان است. ( برهان ). لبلاب کبیر است. ( تحفه حکیم مؤمن ). معروف به حبل المساکین است. گیاهی است مانند لبلاب و سخت تر از آن ، و دارای انواع و اقسامی است. قسوس سفید دارای تخم سفید است و قسوس سیاه دارای میوه سیاه و نوع سوم را قس نامند وآن را ثمری نباشد. مجموع اصناف قسوس حِرّیف و قابض بود و یک نوع از آن گرم بود و باقی اصناف آن سرد بودو عصب را مضر بود و گل وی چون با شراب آشامند قرحه ٔامعا را نافع بود و اگر احتیاج به خوردن وی بود باید که در روز دو نوبت بیاشامند و چون بکوبند و سحق کنند و با موم و روغن زیت موم روغن سازند سوختگی آتش را موافق بود و ورق وی چون تر بود به سرکه پزند و بکوبند و بر ورم سپرز ضماد کنند نافع بود و چون ورق وی و سرهای وی بکوبند و آب آن بگیرند و با سرکه و روغن سر را بدان تر کنند درد سر کهن را زایل گرداند و چون با زیت بیامیزند و در گوش چکانند درد گوش و ریم که از گوش روانه بود زایل گرداند و نوع سیاه آن چون آب وی بیاشامند بسیار بدن را ضعیف گرداند و ذهن را مشوش کند و چون بگیرند از سرهای وی پنج عدد و نیک بکوبندو آب آن بگیرند و در پوست انار گرم کنند با روغن گل و در گوش مخالف چکانند که درد کند درد ساکن گرداند و وی موی را سیاه گرداند و چون ورق وی با شراب پزند و از وی ضماد سازند از جهت بسیار ریشها که عارض گردداز سوختگی آتش نیکو بود و کلف ببرد، و آنکه وی را قس خوانند سرهای وی چون بیاشامند حیض براند و چون قضبان وی و ورق وی در عسل فروبرند و زن به خود برگیرد همچنین حیض راند و بچه به آسانی بیرون آید و چون بکوبند و آب آن بگیرند و در بینی چکانند گند بینی زایل گرداند و اصول وی چون بکوبند و آب آن بگیرند و با سرکه بیامیزند و بیاشامند گزندگی رتیلا را سود دهد. ( اختیارات بدیعی ) ( مفردات ابن بیطار ). رجوع به لبلاب شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) عشقه .
ناقه که تنها چرا کند . یا ناقه دشوار خوی .

پیشنهاد کاربران

بپرس